گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۰۷

درتن ویرانه بی‌سعی قناعت وانشد جایی
به دامن پاکشیدم یافتم آغوش صحرایی
به سعی خویش می‌نازم‌که بااین نارساییها
شدم خاک و رساندم دست تا نقش‌کف پایی
نمی‌باشد پریشان بالی نظاره شبنم را
به دیوان تحیر نیست بر هم خورده اجزایی
دلت مرد از سخن سازی در عزم خموشی زن
که جز ضبط نفس اینجا نمی‌باشد مسیحایی
درین دریا نگاهی آب ده سامان مستی ‌کن
که دارد هر حیا جامی و هر قطره مینایی
نفس سرمایهٔ این چار سوییم ای هوس شرمی
بضاعتها پر افشانی‌ست ‌کو سودی چه سو‌دایی
ز خواب غفلت هستی‌که تعبیر عدم دارد
توان بیدار گردیدن اگر برخود زنی پایی
ز یادت رفته است افسانهٔ بزم ازل ورنه
نمی‌باشد جز افسون سخن پنهان و پیدایی
جهانی صید حیرت بود هر جا چشم واکردم
ندیدم چون‌ گشاد بال مژگان چنگ‌ گیرایی
به درد بی‌نگاهی درهم افشردست مژگانم
خرامی تا رساند حیرت آغوش پهنایی
ندانم فرش تسیلم سر راه‌ که ام بیدل
به دامن ‌گردی از خود داشتم افشانده‌م جایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درتن ویرانه بی‌سعی قناعت وانشد جایی
به دامن پاکشیدم یافتم آغوش صحرایی
هوش مصنوعی: در دل یک ویرانی و بدون تلاش برای قناعت، جایی را پیدا نکردم تا به دامن پاکش پناه ببرم، اما در عوض آغوشی وسیع و بی‌کران در دشت پیدا کردم.
به سعی خویش می‌نازم‌که بااین نارساییها
شدم خاک و رساندم دست تا نقش‌کف پایی
هوش مصنوعی: من به تلاش خود می‌بالم که با وجود کمبودها، به جایی رسیدم که به خاک افتادم و به جایگاهی دست یافتم که رد پای دیگری را مشاهده کردم.
نمی‌باشد پریشان بالی نظاره شبنم را
به دیوان تحیر نیست بر هم خورده اجزایی
هوش مصنوعی: پریشانی بال یکی از موجودات، نشانه‌ای از تماشای شبنم نیست و در دنیای شگفتی، اجزای مختلف به هم ریخته‌اند.
دلت مرد از سخن سازی در عزم خموشی زن
که جز ضبط نفس اینجا نمی‌باشد مسیحایی
هوش مصنوعی: دل تو از سخن‌گفتن و تظاهر خسته شده است. در اینجا جز کنترل نفس چیز دیگری وجود ندارد که بتواند نجاتبخش باشد.
درین دریا نگاهی آب ده سامان مستی ‌کن
که دارد هر حیا جامی و هر قطره مینایی
هوش مصنوعی: در این دریا نگاهی بینداز و خود را در حالتی سرمستی غرق کن، زیرا هر حیا و عفتی در این دریا یک جام دارد و هر قطره‌اش به نوعی زیبا و دلربا است.
نفس سرمایهٔ این چار سوییم ای هوس شرمی
بضاعتها پر افشانی‌ست ‌کو سودی چه سو‌دایی
هوش مصنوعی: زندگی تنها دارایی ما در این چهار جهت است، ای آرزو، حیا کن؛ این ثروت‌ها تنها نمایشگری هستند که فایده‌ای ندارند و فقط خیال بافی هستند.
ز خواب غفلت هستی‌که تعبیر عدم دارد
توان بیدار گردیدن اگر برخود زنی پایی
هوش مصنوعی: از خواب غفلت بیدار شو، چون این خواب به معنی نیستی است. تو می‌توانی بیدار شوی، فقط کافیست کمی بر خودت فشار بیاوری و تلاش کنی.
ز یادت رفته است افسانهٔ بزم ازل ورنه
نمی‌باشد جز افسون سخن پنهان و پیدایی
هوش مصنوعی: اگر به یاد داشته باشی که در آغاز دنیا چه جشن و شادی‌ای وجود داشت، دیگر هیچ حرفی جز راز و رمز شنیدنی و ناپیدا باقی نمی‌ماند.
جهانی صید حیرت بود هر جا چشم واکردم
ندیدم چون‌ گشاد بال مژگان چنگ‌ گیرایی
هوش مصنوعی: هر کجا که نگاه کردم، دنیا پر از شگفتی بود و هیچ‌چیزی را هم‌چون مژگان دلربا و افسون‌گر ندیدم.
به درد بی‌نگاهی درهم افشردست مژگانم
خرامی تا رساند حیرت آغوش پهنایی
هوش مصنوعی: از درد بی‌توجهی که دارم، مژگانم در هم فشرده و به آرامی حرکت می‌کند تا حیرت و شگفتی را به آغوشی وسیع برساند.
ندانم فرش تسیلم سر راه‌ که ام بیدل
به دامن ‌گردی از خود داشتم افشانده‌م جایی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا فرش تسلیم من در مسیر است، اما من بیدل، جایی از خودم را که افشانده‌ام در دامن تو قرار داده‌ام.