گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۰۲

چو چینی شدم محو نازک ادایی
ز مو خط‌ کشیدم به شهرت نوایی
فغان داغ دل شد ز بی دست و پایی
فسرد آتشم ای تپیدن‌کجایی
به آن اوج اقبالم از بی کسی ها
که دارد مگس بر سر من همایی
پر افشان شوقم خروشی‌ست طوقم
گرفتارم اما بقدر رهایی
کباب وصالم خرابست حالم
ز غم چون ننالم فغان از جدایی
نشد آخر از خون صید ضعیفم
سر انگشت پیکان تیرت حنایی
تری نیست در چشمهٔ زندگانی
ز خجلت نم جبهه دارم‌گدایی
فنا ساز دیدارکرد از غبارم
نگه شد سراپایم از سرمه‌سایی
تکلف مکن سازتقلید عنقا
ز عالم برآتا به رنگم برآیی
ببالد هوس در دل ساده لوحان
کند عکس در آینه خودنمایی
درین کارگاه هلاکت تماشا
چه بافد شب و روز جز کربلایی
نه آهنگ شوقی نه پرواز ذوقی
به بیکاری‌ام گشت بیمدعایی
هوایی نشد دستگیر غبارم
زمینم فرو برد از بیعصایی
به ساز خموشی شدم شهره بیدل
دو بالا زد آهنگم از بینوایی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو چینی شدم محو نازک ادایی
ز مو خط‌ کشیدم به شهرت نوایی
هوش مصنوعی: وقتی که مجذوب زیبایی و نازک‌کاری‌های جزئیات او شدم، دلم را به نغمه‌ای دلنشین وابسته کردم.
فغان داغ دل شد ز بی دست و پایی
فسرد آتشم ای تپیدن‌کجایی
هوش مصنوعی: دل به شدت ناراحت و بی‌تاب است و این درد و اندوه مانند آتشی در درونم شعله‌ور شده است. ای تپش من، چرا اینجا نیستی تا این گرفتاری را برطرف کنی؟
به آن اوج اقبالم از بی کسی ها
که دارد مگس بر سر من همایی
هوش مصنوعی: در میان تمام تنهایی‌ها و سختی‌هایی که تجربه کرده‌ام، حالا در اوج خوشبختی هستم، به‌طوری‌که حتی مگسی هم در کنار من احساس آرامش و خوشی می‌کند.
پر افشان شوقم خروشی‌ست طوقم
گرفتارم اما بقدر رهایی
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق من مانند شعله‌ای در حال درخشیدن است، اما در عین حال من در بند و گرفتار هستم، هرچند که تا حدی به آزادی نزدیک می‌شوم.
کباب وصالم خرابست حالم
ز غم چون ننالم فغان از جدایی
هوش مصنوعی: حالت خراب من به خاطر کباب وصالت است. از غم جدایی، چطور می‌توانم فریاد نزنم؟
نشد آخر از خون صید ضعیفم
سر انگشت پیکان تیرت حنایی
هوش مصنوعی: در نهایت، از خون انفعال و ضعف خودم نتوانستم فرار کنم، مانند رنگ حنایی که بر سر انگشت پیکان تیر تو نشسته است.
تری نیست در چشمهٔ زندگانی
ز خجلت نم جبهه دارم‌گدایی
هوش مصنوعی: در چشمهٔ زندگی آب تازه‌ای وجود ندارد و به خاطر شرمندگی‌ام، جبهه‌دار بودنم را مثل یک گدا احساس می‌کنم.
فنا ساز دیدارکرد از غبارم
نگه شد سراپایم از سرمه‌سایی
هوش مصنوعی: در دمی که به دیدار معشوق شتافتم، غبار مهارت و تجربه‌ام برطرف شد و تمام وجودم به زیبایی و جلوه خاصی آراسته گردید.
تکلف مکن سازتقلید عنقا
ز عالم برآتا به رنگم برآیی
هوش مصنوعی: سختی و زحمت به خودت نبده، مثل پرنده‌ای افسانه‌ای از دنیا بلند شو و به رنگ من بیفت.
ببالد هوس در دل ساده لوحان
کند عکس در آینه خودنمایی
هوش مصنوعی: آرزوها در دل انسان‌های ساده‌لوح رو به رشد می‌کنند و همانند تصویری که در آینه منعکس می‌شود، خود را نشان می‌دهند.
درین کارگاه هلاکت تماشا
چه بافد شب و روز جز کربلایی
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از مشکلات و سختی‌ها، هیچ‌کس جز بیچارگان و دردمندان، چیزی نمی‌بافد و نمی‌سازد.
نه آهنگ شوقی نه پرواز ذوقی
به بیکاری‌ام گشت بیمدعایی
هوش مصنوعی: در دل بی‌حوصلگی و بی‌تفاوتی، نه احساس شوقی دارم و نه پرواز ذوقی. در این حال و روز، فقط احساس خستگی و بی‌معنایی می‌کنم.
هوایی نشد دستگیر غبارم
زمینم فرو برد از بیعصایی
هوش مصنوعی: هوا به من رحم نکرد و نتوانستم از غبار درآیم، زمین مرا در خود فرو برد و به خاطر نداشتن یار و یاور به سختی گرفتار شدم.
به ساز خموشی شدم شهره بیدل
دو بالا زد آهنگم از بینوایی
هوش مصنوعی: من در سکوتی عمیق و خاموشی بی‌صدایی شناخته شدم، و آهنگ کارم از عمق رنج و نیازم اوج گرفت.