گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸

کو بقا گر نفست‌ گشت مکرر پیدا
پا ندارد چو سحر، چند کنی سر پیدا
صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود
وهم تازید که شد حلقهٔ آن در پیدا
شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود
پوستینی که شد از پیکر اخگر پیدا
جرم آدم چه اثر داشت که از منفعلی
گشت در مزرع گندم همه دختر پید‌ا
میکشان جمله شبی دعوت زاهد کردند
چوب در دست، شد از دور سر خر پیدا
مگذر از فیض حلاوتکدهٔ مهر و وفاق
خون چو شد شیر کند لذت شکر پیدا
مقصد عشق بلند است، ز افلاک مپرس
نشئه، مشکل که شود از خط ساغر پیدا
قدرت تربیت از بازوی تهدید مخواه
به هوس بیضه شکستن نکند پر پیدا
دیدهٔ منتظران تو به صد کوشش اشک
روغنی کرد ز بادام مقشر پیدا
فقر در کسوت اظهار هنر رسوایی‌ست
آخر آیینه نمد کرد ز جوهر پیدا
شخص تمثال دمید از هوس خودبینی
چه نمود آینه گر کرد سکندر پیدا
خلقی از ضبط نفس غوطه به دل زد بیدل
قعر این بحر نگردید ز لنگر پیدا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کو بقا گر نفست‌ گشت مکرر پیدا
پا ندارد چو سحر، چند کنی سر پیدا
هوش مصنوعی: جایی که نفس تو پایدار باشد، تو هر بار نمایان می‌شوی. مانند سحر که پا ندارد، چرا سر خود را دوباره نمایان می‌کنی؟
صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود
وهم تازید که شد حلقهٔ آن در پیدا
هوش مصنوعی: فلک به دور هدفی می‌چرخد و در این مسیر تازگی و حرکت دارد، تا اینکه حلقه‌ای از آن در معرض نمایش قرار می‌گیرد.
شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود
پوستینی که شد از پیکر اخگر پیدا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و لطافت وجودی می‌پردازد که در دل سردی و سختی زندگی به چشم می‌آید. از یک سو، وجود انسان شبیه به یک پوشش نرم و دلپذیر است که در برابر گرما و داغی‌هایی که زندگی ارائه می‌دهد، پیدا می‌شود. در واقع، این تصویر نشان‌دهنده‌ٔ حالت متناقض زندگی است؛ جایی که گرما و سردی به شکلی زیبا و دلنشین در هم آمیخته‌اند.
جرم آدم چه اثر داشت که از منفعلی
گشت در مزرع گندم همه دختر پید‌ا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که رفتار و اعمال ناپسند انسان، چنان تأثیری به جا می‌گذارد که در دنیای طبیعی هم نتیجه‌اش مشاهده می‌شود؛ به‌نوعی به‌نوعی نتیجه‌ی شرارت‌ها و گناهان انسان در زمین و زمان به وضوح نمایان می‌شود، به طوری که در دشت‌ها و مزارع، نشانه‌های آن پیدا می‌شود.
میکشان جمله شبی دعوت زاهد کردند
چوب در دست، شد از دور سر خر پیدا
هوش مصنوعی: در یک شب، همه زاهدان را به می‌نوشی دعوت کردند. وقتی دورتر به آنها نگاه کردم، دیدم که سر خر با چوبی در دست پیدا شده است.
مگذر از فیض حلاوتکدهٔ مهر و وفاق
خون چو شد شیر کند لذت شکر پیدا
هوش مصنوعی: از لذت‌های محبت و همدلی بگذر، زیرا وقتی که خون به شیر تبدیل می‌شود، دیگر طعم شیرینی شکر را نمی‌توان حس کرد.
مقصد عشق بلند است، ز افلاک مپرس
نشئه، مشکل که شود از خط ساغر پیدا
هوش مصنوعی: عشق هدفی بسیار بلند و والا دارد، بنابراین از آسمان و افلاک نپرس. حالت مستی و نشئه دشوار است، زیرا نشانه‌اش از خط و مرز جامِ شراب آشکار می‌شود.
قدرت تربیت از بازوی تهدید مخواه
به هوس بیضه شکستن نکند پر پیدا
هوش مصنوعی: قدرت تربیت را از طریق تهدید و زور نمی‌توان به‌دست آورد، زیرا کسی که با ترس و تهدید تحت فشار قرار گیرد، هرگز به سمت اصلاح و تغییر رفتاری نمی‌رود.
دیدهٔ منتظران تو به صد کوشش اشک
روغنی کرد ز بادام مقشر پیدا
هوش مصنوعی: چشم‌های کسانی که در انتظار تو هستند، با تلاش بسیار مانند اشکی غلیظ و لزج شده است که از بادام پوست‌کنده بیرون آمده است.
فقر در کسوت اظهار هنر رسوایی‌ست
آخر آیینه نمد کرد ز جوهر پیدا
هوش مصنوعی: فقر و تنگدستی که در ظاهر به شکل هنر خود را نشان می‌دهد، در واقع نکته‌ای منفی و رسواکننده است. مانند اینکه آینه‌ای که باید زیبایی‌ها را نشان دهد، به خاطر نداشتن کیفیت و اصل، فقط ماهیت واقعی خود را افشا می‌کند.
شخص تمثال دمید از هوس خودبینی
چه نمود آینه گر کرد سکندر پیدا
هوش مصنوعی: شخصی که به خودپرستی و خودبینی دچار شده است، مانند کسی است که در آینه به خود می‌نگرد و در نتیجه این رفتار، سکندر (که نماد قدرت و افتخار است) در او نمایان می‌شود. در واقع، این فرد با توجه به خودخواهی‌اش، تصویر غیرواقعی و بزرگ‌نمایی از خود را در نظر دارد.
خلقی از ضبط نفس غوطه به دل زد بیدل
قعر این بحر نگردید ز لنگر پیدا
هوش مصنوعی: مخلوقی با قدرت کنترل نفس خود، به عمق دل فرورفت. بی‌دل، در این دریا به قعر نرسید و اثری از لنگر دیده نشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/12/10 14:03
احمد علیپور

مقشر به معنی پوست کنده است و این تشبیه (چشم به بادام پوست کنده شده) سه بار در غزلیات بیدل تکرار شده