غزل شمارهٔ ۲۷۹۶
ما را نه غروریست نه فرّی نه کلاهی
خاکیم به زیر قدم خویش نگاهی
آنجا که قناعت کند ایجاد تسلی
گرم است سرکوه به زیر پرکاهی
بر دولت بیدار ننازم چه خیالست
خوابیده بهم بخت من و چشم سیاهی
بر صد چمن هستیام افسانهٔ نازست
خواب عدم و سایهٔ مژگان گیاهی
از بردهٔ دل تا چه کشد سعی تأمل
چون خامه زنالم رسنی هشته به چاهی
یا رب تو تن آسانی جهدم نپسندی
میخواندم افسون نفس سوخته گاهی
زبن دشت سبکتازی فرصت ندمانید
گردی که توان بست به پیشانی آهی
آخر چو غبار نفس از هرزه دویها
رفتیم به باد و ننشستیم به راهی
گرد تری از جبههٔ شبنم نتوان برد
در آینهٔ ما عرقی کرده نگاهی
بیدل شدم و رَستم از اوهام تعین
آیینه شکستن به بغل داشت کلاهی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ما را نه غروریست نه فرّی نه کلاهی
خاکیم به زیر قدم خویش نگاهی
هوش مصنوعی: ما هیچ حس غروری نداریم و به عنوان انسان، ارج و مقام خاصی برای خود قائل نیستیم. تنها چیزی که برای ما اهمیت دارد، توجه به زیر پای خود و واقعیتهای موجود در زندگیمان است.
آنجا که قناعت کند ایجاد تسلی
گرم است سرکوه به زیر پرکاهی
هوش مصنوعی: در جایی که انسان قناعت و رضایت داشته باشد، آرامش و دلگرمی احساس میشود، حتی اگر در شرایط سادهای زندگی کند.
بر دولت بیدار ننازم چه خیالست
خوابیده بهم بخت من و چشم سیاهی
هوش مصنوعی: من به سرنوشت بیدار و خوشایند خود افتخار نمیکنم، چرا که بخت من و آرزوهایم در خواب هستند و به خودشان نمیآیند.
بر صد چمن هستیام افسانهٔ نازست
خواب عدم و سایهٔ مژگان گیاهی
هوش مصنوعی: در میان صد چمن، داستان زیبایی من جلوهگر است. این خواب عدم و سایههای مژگان گیاهی، به نوعی ناز و دلربایی مرا توصیف میکند.
از بردهٔ دل تا چه کشد سعی تأمل
چون خامه زنالم رسنی هشته به چاهی
هوش مصنوعی: از دل انسان چه مشقتها که کشیده میشود، مانند کسی که در پی خودداری و اندیشه است، اما در نهایت به نابودی میانجامد. زندگی او شبیه به گُلی است که در ته چاهی زندانی شده و نمیتواند به کمال خود برسد.
یا رب تو تن آسانی جهدم نپسندی
میخواندم افسون نفس سوخته گاهی
هوش مصنوعی: ای خدا، تو از تن آسانی من راضی نیستی. گاهی با دل سوختهام شعرهایی را میخواندم که ندا در دل داشت.
زبن دشت سبکتازی فرصت ندمانید
گردی که توان بست به پیشانی آهی
هوش مصنوعی: در دشتهای لم یزرع و بیثمر، فرصتی برای رسیدن به خوشبختیها وجود ندارد و آدمی نمیتواند به امیدهای بیپایه دل ببندد.
آخر چو غبار نفس از هرزه دویها
رفتیم به باد و ننشستیم به راهی
هوش مصنوعی: در پایان، هنگامی که نفس ما از بیهودگیها دور شد، راه را به دست باد سپردیم و به جایی نرسیدیم.
گرد تری از جبههٔ شبنم نتوان برد
در آینهٔ ما عرقی کرده نگاهی
هوش مصنوعی: نمیتوان توجه و اثر شبنم را در آینهٔ وجود ما با هیچ چیز دیگری پاک کرد. هر نگاهی که به آن میاندازیم، نشانهای از آن را در خود دارد.
بیدل شدم و رَستم از اوهام تعین
آیینه شکستن به بغل داشت کلاهی
هوش مصنوعی: از دنیای خیال و توهم آزاد شدم، و در این حالت، شکستن تصویرِ خودم را با کلاهی در کنارش تجربه کردم.

بیدل دهلوی