گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۷۹

نمی‌گنجم به عالم بسکه از خود گشته‌ام فانی
حبابم را لباس بحرتنگ آمد به عریانی
ز بس ماندم چو چشم آینه پامال حیرانی
نگاهم آب شد در حسرت پرواز مژگانی
نفس در سینه‌ام موجی‌ست از بحر پریشانی
نگه در دیده مدّ جادهٔ صحرای حیرانی
به جولانت چه حیرت زد گره بر بال پروازم
که ‌گردم را تپیدن شد چراغ زیر دامانی
دلی تهمت‌کش یک انجمن عیب و هنر دارم.
کجا جوهر، چه زنگ‌، آیینه وصد رنگ حیرانی
من آن آوارهٔ شوقم‌که بر جمعیت حالم
بقدر حلقهٔ آن زلف می‌خندد پریشانی
به رمز وحشت من سخت دشوارست پی بردن
صدا چشم جهان پوشیده است ازگرد عریانی
سبک چون برق می‌بایدگذشت از وادی امکان
سحرگل‌کردن اینجانیست بی عرض گرانجانی
ز فیض تازه رویی آب و رنگ باغ الفت شو
متن بر ربشهٔ تخم حسد از چین پیشانی
چه افشاند از خود دانه تا وحشت‌ کند پاکش
نپنداری دل از اسباب برخیزد به آسانی
سواد مقصد شوق فنا روشن نخواهد شد
غبار نقش پا چون شمع تا در دیده ننشانی
زکافر طینتیهای دل بی‌درد می‌ترسم
که زنارم مباد از سبحه روند چون سلیمانی
بنایم را نم اشکی به غارت می‌برد بید‌ل
به‌کشتی حبابم می‌کند یک قطره توفانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی‌گنجم به عالم بسکه از خود گشته‌ام فانی
حبابم را لباس بحرتنگ آمد به عریانی
هوش مصنوعی: من در این دنیا جایی برای خود ندارم، چون تمام وجودم را به فراموشی سپرده‌ام. مانند حبابی هستم که دیده‌ام، در حالی که به شدت در حال سقوط و نابودی هستم و در این وضعیت، لباس به من تنگ شده و به حالت بی‌پناهی رسیده‌ام.
ز بس ماندم چو چشم آینه پامال حیرانی
نگاهم آب شد در حسرت پرواز مژگانی
هوش مصنوعی: به دلیل مدت طولانی‌ای که در حال انتظار و تماشا بودم، چشمانم مانند آینه‌ای شفاف شده و منتظر پرواز مژه‌هایم هستم، ولی در حسرت آن وضعیت باقی مانده‌ام و احساس می‌کنم که نگاه من مثل آب شده است.
نفس در سینه‌ام موجی‌ست از بحر پریشانی
نگه در دیده مدّ جادهٔ صحرای حیرانی
هوش مصنوعی: در سینه‌ام احساسی شدید و آشفته وجود دارد و در چشمانم، بی‌پایانی از سردرگمی و حیرت را می‌بینم.
به جولانت چه حیرت زد گره بر بال پروازم
که ‌گردم را تپیدن شد چراغ زیر دامانی
هوش مصنوعی: به زیبایی تو چه شگفت‌انگیز است که در پروازم، گره‌ای به وجود آمده است و احساس می‌کنم که دل‌تنگی‌ام مانند نوری زیر دامان تو می‌تپد.
دلی تهمت‌کش یک انجمن عیب و هنر دارم.
کجا جوهر، چه زنگ‌، آیینه وصد رنگ حیرانی
هوش مصنوعی: من قلبی دارم که تحمل انتقادات را دارد و در عین حال پر از ویژگی‌های خوب و بد است. نمی‌دانم کجا باید به دنبال حقیقت بگردم، در حالی که دچار سردرگمی و شگفتی از زیبایی‌ها و زشتی‌ها هستم.
من آن آوارهٔ شوقم‌که بر جمعیت حالم
بقدر حلقهٔ آن زلف می‌خندد پریشانی
هوش مصنوعی: من فردی هستم که در پی شوق و عشق به سر می‌برم و حال و روزم به قدری آشفته است که حتی در جمع دیگران، موهای پریشان و بی‌نظم من باعث خنده و تمسخرم می‌شود.
به رمز وحشت من سخت دشوارست پی بردن
صدا چشم جهان پوشیده است ازگرد عریانی
هوش مصنوعی: درک دلیل وحشت من کار آسانی نیست، زیرا نگاه دنیا به علت وجود پوشش محدوده‌های ناپیداست.
سبک چون برق می‌بایدگذشت از وادی امکان
سحرگل‌کردن اینجانیست بی عرض گرانجانی
هوش مصنوعی: باید همچون برق با سرعت از دنیای ممکن عبور کرد، زیرا در اینجا امکان جادوگری و زیبایی وجود ندارد و دلی که بی‌ارزش است، سنگین و بی‌فایده است.
ز فیض تازه رویی آب و رنگ باغ الفت شو
متن بر ربشهٔ تخم حسد از چین پیشانی
هوش مصنوعی: از نعمت زیبایی و طراوت باغ، به دوستی و محبت بپرداز و حسد را از ریشه برکن، که در چهره‌ات نشانه‌ای از آن نباشد.
چه افشاند از خود دانه تا وحشت‌ کند پاکش
نپنداری دل از اسباب برخیزد به آسانی
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره به نگرانی‌ها و ترس‌های درونی دارد. به این معناست که فرد با رفتار یا گفتاری که نشان‌دهنده‌ی ترس و احساسات عمیق اوست، به نوعی به دیگران پیغام می‌دهد. این احساسات ممکن است در اثر آشنایی با شرایط یا دلایل زندگی ایجاد شده باشند. در نهایت، این بیان می‌تواند به ما یادآوری کند که امید و آرامش به سادگی به دست نمی‌آید و باید خود را از وابستگی‌ها رها کنیم.
سواد مقصد شوق فنا روشن نخواهد شد
غبار نقش پا چون شمع تا در دیده ننشانی
هوش مصنوعی: مقصد عشق و شوق به فنا به روشنی نخواهد رسید و از میان غبار نقش پا پدید نخواهد آمد، مگر اینکه تو آن را در دل و ذهن خود جای بدهی.
زکافر طینتیهای دل بی‌درد می‌ترسم
که زنارم مباد از سبحه روند چون سلیمانی
هوش مصنوعی: از افرادی که دل‌های بی‌درد دارند و به کافر بودن معروف‌اند، می‌ترسم که باعث شوند من به اشتباه به گناه بیفتم و مانند سلیمان که در برابر وسوسه‌ها قرار گرفت، زنجیری از گناه بر گردنم بیفتد.
بنایم را نم اشکی به غارت می‌برد بید‌ل
به‌کشتی حبابم می‌کند یک قطره توفانی
هوش مصنوعی: ساختمان وجودم تحت تأثیر اندکی اشک خراب می‌شود. بی‌دلیل، معشوقه‌ام با یک قطره ناچیز، به حالتی طوفانی در زندگی‌ام تبدیل می‌کند.