گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۷۸

نمی‌دانم ز گلزارش چه گل چیده‌ست حیرانی
به چشمم می‌کند موج پر طاووس مژگانی
شوم محو فنا تا خاک آن ره بر سرم باشد
مباد از سجده بینم آستانش زیر پیشانی
طلسم وحشت صبحم مپرسید از ثبات من
نفس هم خنده دارد بر رخم از سست پیمانی
به جولان تو چون بوی گلم کو تاب خودداری
که از خود رفته باشم تا عنان رنگ گردانی
چه پردازم به عرض مطلب دل‌، سخت حیرانم
تو هم آخر زبان حیرت آیینه می‌دانی
فریب عشرت ازاین انجمن خوردم ندانستم
که دارد چون فروغ شمع بالیدن پریشانی
به دل گفتم: ازین زندان توان نامی به در بردن
ندانستم که اینجا چون نگین سنگ است پیشانی
ندارد اطلس افلاک بیش از پرده چشمی
چو اشکم آب می‌باید شدن از ننگ عریانی
ندامت هم دلیل عبرت مردم نمی‌گردد
درینجا سودن دست است مقراض پشیمانی
کسی از انفعال جرم هستی بر نمی‌آید
محیط و قطره یک موجست در آلوده دامانی
ز تسکین مزاج عاشقان فارغ شو ای گردون
نهال این گلستان نیست گردد تاکه بنشانی
هوا صاف‌ست بیدل آنقدر باغ شهادت را
که صبحش بی نفس گل می‌کند از چشم قربانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی‌دانم ز گلزارش چه گل چیده‌ست حیرانی
به چشمم می‌کند موج پر طاووس مژگانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در باغش چه گلی چیده است، اما نگاهش باعث شگفتی من می‌شود و مانند جلوه‌ای از پر طاووس است.
شوم محو فنا تا خاک آن ره بر سرم باشد
مباد از سجده بینم آستانش زیر پیشانی
هوش مصنوعی: می‌خواهم به حدی غرق در فنا شوم که خاک آن مسیر بر سرم باقی بماند. نمی‌خواهم در حالی که در سجده‌ام، آستان او را زیر پیشانی‌ام ببینم.
طلسم وحشت صبحم مپرسید از ثبات من
نفس هم خنده دارد بر رخم از سست پیمانی
هوش مصنوعی: از من دربارهٔ ترس صبحگاهی‌ام نپرس، زیرا حالتی پایدار ندارم. حتی نفس‌هایم نیز از ناپایداری‌ام خنده می‌زنند.
به جولان تو چون بوی گلم کو تاب خودداری
که از خود رفته باشم تا عنان رنگ گردانی
هوش مصنوعی: من در جستجوی تو هستم و نمی‌توانم خودم را کنترل کنم، چنان که بویی از گل به مشام می‌رسد. احساسم چنان قوی است که گویی از خود رفته‌ام و در دنیای دیگری هستم.
چه پردازم به عرض مطلب دل‌، سخت حیرانم
تو هم آخر زبان حیرت آیینه می‌دانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه احساسات و افکارم را بیان کنم، چون خودم هم در حیرت و افسردگی هستم و تو هم به خوبی می‌دانی که زبان حیرت می‌تواند مثل یک آینه باشد که واقعیت را منعکس می‌کند.
فریب عشرت ازاین انجمن خوردم ندانستم
که دارد چون فروغ شمع بالیدن پریشانی
هوش مصنوعی: از لذت‌های این جمع فریب خوردم و نفهمیدم که مانند نور شمع، نشانه‌ای از شوق و پریشانی در دل دارد.
به دل گفتم: ازین زندان توان نامی به در بردن
ندانستم که اینجا چون نگین سنگ است پیشانی
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم: از این زندان نمی‌توانم نامی بیرون بیاورم، زیرا اینجا مانند نگینی بر روی سنگ، در تحت فشار و اسیری قرار دارم.
ندارد اطلس افلاک بیش از پرده چشمی
چو اشکم آب می‌باید شدن از ننگ عریانی
هوش مصنوعی: آسمان بیشتر از پرده چشمی که اشکم از شرم برهنگی می‌ریزد، ندارد.
ندامت هم دلیل عبرت مردم نمی‌گردد
درینجا سودن دست است مقراض پشیمانی
هوش مصنوعی: پشیمانی و ندامت اغلب نمی‌تواند باعث عبرت‌گیری دیگران شود. در اینجا، دست برش پشیمانی فقط به درد خود فرد می‌خورد و تاثیری بر دیگران ندارد.
کسی از انفعال جرم هستی بر نمی‌آید
محیط و قطره یک موجست در آلوده دامانی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از وضعیتی که به آن دچار شده، خلاص شود؛ چرا که محیط و شرایط ناگواری مانند قطره‌ای از موج، همگی در دامان زشتی و آلودگی غرق شده‌اند.
ز تسکین مزاج عاشقان فارغ شو ای گردون
نهال این گلستان نیست گردد تاکه بنشانی
هوش مصنوعی: ای آسمان، از آرامش دادن به حالت عاشقان دست بردار! این بستانِ عشق، نهال زندگی نیست که بتوانی آن را بکاری و در آن نشانی ایجاد کنی.
هوا صاف‌ست بیدل آنقدر باغ شهادت را
که صبحش بی نفس گل می‌کند از چشم قربانی
هوش مصنوعی: آسمان آرام و صاف است، بیدل. آن‌قدر که باغ شهادت زیباست، که در صبح بی‌نفس، گل‌ها از چشمان قربانی می‌شکفند.