غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
نمیباشد چو من در کسوت تجرید عریانی
که سر تا پا به رنگ سوزنم چشمی و مژگانی
ندارد آه حسرت جز دل خون بسته سامانی
خدنگ بوی گل را نیست غیر از غنچه پیکانی
چو شمع از ما چکیدن هم درین محمل غنیمت دان
که اعجازست اگر از شعله جوشد چشم گریانی
هوا سامان هستی شد حیات بی سر و پا را
نفس کو تا رسد آیینهٔ ما هم به بهتانی
جهان یکسر سراب مطلبست و گیر و دار اما
فضولی میکند در خانهٔ آیینه مهمانی
نگه بیپرده نتوان یافت از چشم حباب اینجا
بمیرد شمع ما گر برزند فانوس دامانی
دل آخر درگداز ناتوانی جام راحت زد
چو خاکستر شد این اخگر بهم آورد مژگانی
درین ویرانه تا کی بایدت آواره گردیدن
به سعی آبله یکدم به خاک افشار دندانی
زتحریرم چه میخواهی ز مضمونم چه میپرسی
چو طومار نگاهم غیر حسرت نیست عنوانی
به وضع دستگاه غنچهام خندیدنی دارد
فراهم میکنم صد زخم تا ریزم نمکدانی
سواد این شبستانم چسان روشن شود یارب
که چون طاووس وحشت نیز میخواهد چراغانی
به هر محفل چو شمعم اشک باید ریختن بیدل
ندارد سال و ماه هستیام جز فصل نیسانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمیباشد چو من در کسوت تجرید عریانی
که سر تا پا به رنگ سوزنم چشمی و مژگانی
هوش مصنوعی: من مانند کسی نیستم که در جامهی خلوص و بینقصی قرار دارد؛ من تمام وجودم به رنگ احساس سوزان و آتشین است و تنها یک چشم و مژه دارم.
ندارد آه حسرت جز دل خون بسته سامانی
خدنگ بوی گل را نیست غیر از غنچه پیکانی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس حسرت و دلتنگی است. شخصی که دلش پر از درد و غم است، در این حال به زیبایی و لطافت بوی گل اشاره میکند، اما میگوید فقط غنچه، که هنوز شکفته نشده است، نماد این زیبایی است. در واقع، این غنچه نشاندهندهی امید و آرزوست، ولی در عین حال نشاندهندهی ناتوانی از دسترسی به آن زیبایی و خوشی نیز هست.
چو شمع از ما چکیدن هم درین محمل غنیمت دان
که اعجازست اگر از شعله جوشد چشم گریانی
هوش مصنوعی: برخلاف ظاهر، چکیدن اشک از ما مانند چکیدن موم از شمع است و در این حال، ما باید آن را یک فرصت ارزشمند بدانیم؛ زیرا اگر اشک مانند شعله آتش باشد و همچون آن به وجود بیاید، خود نوعی شگفتی و معجزه به حساب میآید.
هوا سامان هستی شد حیات بی سر و پا را
نفس کو تا رسد آیینهٔ ما هم به بهتانی
هوش مصنوعی: هوا نظم و ترتیبی به وجود آورد و زندگی که بیهدف و آشفته بود، میتواند به نوعی خوشحالی و زیبایی برسد. پس بیایید به سوی هدف خود برویم تا تصویر وجود ما هم به روشنایی و شگفتی دست یابد.
جهان یکسر سراب مطلبست و گیر و دار اما
فضولی میکند در خانهٔ آیینه مهمانی
هوش مصنوعی: جهان به طور کامل مانند یک سراب است و در آن مشکلات و چالشهایی وجود دارد، اما با این حال انسانهای کنجکاو و فضول به تماشا و جستجو در زندگی و واقعیتهای خود میپردازند.
نگه بیپرده نتوان یافت از چشم حباب اینجا
بمیرد شمع ما گر برزند فانوس دامانی
هوش مصنوعی: چقدر دشوار است در این دنیا حقیقت را بدون پرده و فریب ببینی. اگر شمع وجود ما در اینجا خاموش شود، نور راهنما و فانوس محبت دیگران هم به پایان خواهد رسید.
دل آخر درگداز ناتوانی جام راحت زد
چو خاکستر شد این اخگر بهم آورد مژگانی
هوش مصنوعی: دل سرانجام از شدت ناتوانی به آرامش رسید، مثل این که خاکستر شد و این شعله دوباره شعلهور شد و اشکهایی از چشمانش جاری گشت.
درین ویرانه تا کی بایدت آواره گردیدن
به سعی آبله یکدم به خاک افشار دندانی
هوش مصنوعی: در این ویرانه، تا چه زمانی باید در جستجوی آرامش باشی؟ حتی با تلاش بسیار، نمیتوانی یک لحظه به ثبات و آرامش دست پیدا کنی.
زتحریرم چه میخواهی ز مضمونم چه میپرسی
چو طومار نگاهم غیر حسرت نیست عنوانی
هوش مصنوعی: از نوشتن من چه میخواهی و از محتوای من چه سؤالی داری؟ مثل یک طومار، نگاه من تنها پر است از حسرت و هیچ چیز دیگری ندارد.
به وضع دستگاه غنچهام خندیدنی دارد
فراهم میکنم صد زخم تا ریزم نمکدانی
هوش مصنوعی: غنچهام به حالتی درآمده که باعث خنده شده است. برای اینکه این وضعیت را ایجاد کنم، باید صد زخم به خود بزنم تا مانند نمکدان فشرده شوم و ریزش کنم.
سواد این شبستانم چسان روشن شود یارب
که چون طاووس وحشت نیز میخواهد چراغانی
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم این شب تاریک و بینور را روشن کنم، ای خدای من؟ زیرا حتی طاووس نیز از وحشت میخواهد که در این مکان نور افشانی شود.
به هر محفل چو شمعم اشک باید ریختن بیدل
ندارد سال و ماه هستیام جز فصل نیسانی
هوش مصنوعی: در هر جمعی چون شمعی هستم که باید اشک بریزم. بیدل، دلیلی برای خوشحالی و زندگی کردن ندارم و وجودم فقط به فصل بهار وابسته است.