غزل شمارهٔ ۲۷۷۶
نشد حجاب خیالم غبار جسمانی
حباب رانه ز پیراهن است عریانی
جز اینقدر نشد از سرنوشت من ظاهر
که سجده میچکدم چون نگین ز پیشانی
چو شمع دام امید است سعی پروازم
سزد که رنگ قفس ریزم از پر افشانی
به خاک تا نشود ساز ما و من هموار
نفس نمیگذرد از تلاش سوهانی
ز پیچ و تاب نفس عالمی جبون قفس است
چوگرد باد تو هم دسته کن پریشانی
سفر گزیده به فکر وطن چه پردازد
دوباره مرغ نگردد به بیضه زندانی
نوای عیش تو تا رشتهٔ نفس دارد
ز سطر نسخهٔ زنجیر ناله میخوانی
به مرگ نیز همان حب جاه خلق بجاست
مگر همابرد از استخوان گرانجانی
گداز ما چونگه آنسوی نم افتاده است
دل و دماغ چکیدن به اشک ارزانی
غبارکثرت امکان حجاب وحدت نیست
شکوه شعله به خاشاک چند پوشانی
جنون به کسوت ناموس جلوهها دارد
چو اشک، آینه صیقل مزن ز عریانی
چو خامه گر به خموشی به سر بری بیدل
تو نیز راز دل خلق بر زبان رانی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نشد حجاب خیالم غبار جسمانی
حباب رانه ز پیراهن است عریانی
هوش مصنوعی: خیال و اندیشهام نتوانسته است از حجاب بدنی و مادی جدا شود و این وضعیت بیانگر آن است که حقیقت و زیبایی فراتر از ظاهر و قشر ظاهری است.
جز اینقدر نشد از سرنوشت من ظاهر
که سجده میچکدم چون نگین ز پیشانی
هوش مصنوعی: جز این مقدار که از سرنوشت من مشخص شده، چیزی بیشتر نیست؛ که من مثل نگینی بر پیشانیام، سجدهام میچکد.
چو شمع دام امید است سعی پروازم
سزد که رنگ قفس ریزم از پر افشانی
هوش مصنوعی: به مانند شمعی که امید را در خود دارد، تلاش برای پرواز کردن از من شایسته است، تا بتوانم رنگ قفس را با پروازهای خود از بین ببرم.
به خاک تا نشود ساز ما و من هموار
نفس نمیگذرد از تلاش سوهانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که ما و خودخواهیام به زمین نیفتد و اصلاح نشود، نفس به راحتی از تلاش و کوشش نمیگذرد.
ز پیچ و تاب نفس عالمی جبون قفس است
چوگرد باد تو هم دسته کن پریشانی
هوش مصنوعی: زندگی و دنیای اطراف پر از پیچیدگیها و ترسها است، همانند قفسی که ما را محدود کرده. اما تو نیز باید مانند نسیمی آزاد در بین این مشکلات بچرخی و بینظمیهای خود را ساماندهی.
سفر گزیده به فکر وطن چه پردازد
دوباره مرغ نگردد به بیضه زندانی
هوش مصنوعی: اگر کسی که سالها دور از وطن بوده و سفر کرده، به آن فکر کند، دیگر نمیتواند به مانند گذشته به قفس برگردد و آزادیاش را از دست بدهد.
نوای عیش تو تا رشتهٔ نفس دارد
ز سطر نسخهٔ زنجیر ناله میخوانی
هوش مصنوعی: صدای لذت تو تا زمانی که نفس داری به گونهای شنیده میشود که انگار از سطرهای یک نسخه، نالهای به گوش میرسد.
به مرگ نیز همان حب جاه خلق بجاست
مگر همابرد از استخوان گرانجانی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که حتی در لحظه مرگ نیز عشق به مقام و جاه و اعتبار اجتماعی در وجود انسان باقی میماند، مگر اینکه چالشی از درون وجود او را وادار کند که این احساس را کنار بگذارد و از آن رهایی یابد.
گداز ما چونگه آنسوی نم افتاده است
دل و دماغ چکیدن به اشک ارزانی
هوش مصنوعی: عواطف و احساسات ما به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است، به طوری که مانند آن درختی که در آن سوی دشت میوهاش کم است، ما نیز بیحوصله و بیجان شدهایم و تنها چیزی که برای ما باقی مانده، ریختن اشک و غمگینی است.
غبارکثرت امکان حجاب وحدت نیست
شکوه شعله به خاشاک چند پوشانی
هوش مصنوعی: کثرت در موجودات نمیتواند مانع از اتحاد و یکی بودن واقعی آنها شود، مانند این که بزرگی و درخشندگی شعله را نمیتوان با پوشاندن آن با چند قطعه خاشاک پنهان کرد.
جنون به کسوت ناموس جلوهها دارد
چو اشک، آینه صیقل مزن ز عریانی
هوش مصنوعی: شیفتگی و عشق به شکل ظاهری خود را نشان میدهد، مانند اشکهایی که در آینه میافتند. بنابراین، آینه را به خاطر عریان بودن آن، زیاد صیقل نزن.
چو خامه گر به خموشی به سر بری بیدل
تو نیز راز دل خلق بر زبان رانی
هوش مصنوعی: اگر نویسنده در سکوت خود به سر ببرد، تو هم همچون او باید راز دل مردم را بر زبان بیاوری.