گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۷۵

مباش سایه صفت مردهٔ تن آسانی
دلت فسرده مبادا به خود فرومانی
فریب حاصل جمعیتی به مزرع وهم
چو خوشه از گره‌ کاکل پریشانی
چو گل مباش هوس غرهٔ فسون طرب
هجوم زخم دل است اینکه خنده می‌خوانی
جنون مفلس ما عالمی دگر دارد
ز برگ و ساز مگو ناله‌ای‌ست عریانی
خیال ما و منت سخت‌ کلفت انگیز است
ز شرم آب شوی‌ کاین غبار بنشانی
به فکر خویش نرفتی و رفت فرصت عمر
کنون مگر لب ‌گورت ‌کند گریبانی
اگر امید خراب بنای بی‌خللی‌ست
عمارتی نتوان یافت به ز ویرانی
غبار ناشده زین دامگاه رستن نیست
چو آب در قفس‌ گوهریم زندانی
به دیده هر چه‌ کند جلوه از خزان بهار
همان چون آینه از ماست رنگ‌ گردانی
به داغ کلفت بی‌رونقی گداخته‌ایم
چراغ انجمن مامدان شبستانی
به هیچ جیب قبول سر سلامت نیست
شکست ‌کو که‌ کند رنگ نیز دامانی
به خلوتی ‌که حیا پرور است شوخی حسن
ز چشم آینه بیرون نشست حیرانی
حریف خلوت آن جلوه بودن آسان نیست
نهفته‌اند نگاهی به چشم قربانی
ز فرق تا قدمم صرف سجده شد بیدل
چو خامه رفته‌ام از خود به سعی پیشانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مباش سایه صفت مردهٔ تن آسانی
دلت فسرده مبادا به خود فرومانی
هوش مصنوعی: مواظب باش که مانند مرده‌ای که راحت‌طلب است، سایه‌نشین نشوی. دل تو نباید افسرده باشد و مبادا به خودت اجازه دهی که به این حال عادت کنی.
فریب حاصل جمعیتی به مزرع وهم
چو خوشه از گره‌ کاکل پریشانی
هوش مصنوعی: فریب یک جمعیت به معنای تجمع در یک مکان، شبیه خوشه‌ای از گندم در مزرعه است که به وسیله افکار تودرتو و آشفته کاری می‌شود.
چو گل مباش هوس غرهٔ فسون طرب
هجوم زخم دل است اینکه خنده می‌خوانی
هوش مصنوعی: مثل گل نباش که به فریب و وسوسه‌ی شادی دل خوش کند؛ چرا که این خنده در واقع نشانه‌ی زخم دل است.
جنون مفلس ما عالمی دگر دارد
ز برگ و ساز مگو ناله‌ای‌ست عریانی
هوش مصنوعی: دیوانگی بدون ثروت ما دنیای دیگری دارد؛ این ناله که می‌کنی، عریانی و خالی از هر درخت و ساز و برگی است.
خیال ما و منت سخت‌ کلفت انگیز است
ز شرم آب شوی‌ کاین غبار بنشانی
هوش مصنوعی: افکار و آرزوهای ما بسیار پیچیده و دشوار هستند، تا حدی که احساس شرم می‌کنیم از اینکه آب بر روی این غبار بریزیم و آن را تمیز کنیم.
به فکر خویش نرفتی و رفت فرصت عمر
کنون مگر لب ‌گورت ‌کند گریبانی
هوش مصنوعی: به خودت توجه نکردی و زمان عمر از دست رفت، حالا فقط امیدی مانده که در نزدیکی مرگ، به این موضوع فکر کنی.
اگر امید خراب بنای بی‌خللی‌ست
عمارتی نتوان یافت به ز ویرانی
هوش مصنوعی: اگر امیدی داریم که به‌طور مداوم و بدون اشکال برقرار باشد، نمی‌توانیم بنایی محکم و کامل پیدا کنیم که بر خرابی‌ها بنا شده باشد.
غبار ناشده زین دامگاه رستن نیست
چو آب در قفس‌ گوهریم زندانی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از این دامگاه رهایی یابد، همان‌طور که آب در قفس نمی‌تواند آزاد باشد.
به دیده هر چه‌ کند جلوه از خزان بهار
همان چون آینه از ماست رنگ‌ گردانی
هوش مصنوعی: هر آنچه در چهره دیده شود، مانند زیبایی بهار در دل خزان، مشابه تغییر رنگی است که آینه به وسیله ماست به خود می‌گیرد.
به داغ کلفت بی‌رونقی گداخته‌ایم
چراغ انجمن مامدان شبستانی
هوش مصنوعی: ما با درد و رنج زیاد شکوفایی و روشنی مجالس مخصوص زنان را به وجود آورده‌ایم.
به هیچ جیب قبول سر سلامت نیست
شکست ‌کو که‌ کند رنگ نیز دامانی
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ ایمنی و اطمینانی وجود ندارد و انسان ممکن است در معرض مشکلات و آسیب‌ها قرار گیرد، مانند اینکه چه کسی می‌تواند از عیب‌ها و خطرات دور بماند.
به خلوتی ‌که حیا پرور است شوخی حسن
ز چشم آینه بیرون نشست حیرانی
هوش مصنوعی: در مکانی که حیا و شرم حاکم است، زیبایی و جذابیت از چشم آینه خارج شده و باعث ایجاد حیرت و اضطراب شده است.
حریف خلوت آن جلوه بودن آسان نیست
نهفته‌اند نگاهی به چشم قربانی
هوش مصنوعی: دیدن جلوه‌های زیبایی که در خلوت و تنهایی بروز می‌کنند، کار آسانی نیست. این زیبایی‌ها به گونه‌ای پنهان هستند که فقط با نگاهی به چشمان کسی که به آن‌ها دل باخته، می‌توان به آن‌ها دست یافت.
ز فرق تا قدمم صرف سجده شد بیدل
چو خامه رفته‌ام از خود به سعی پیشانی
هوش مصنوعی: از سر تا پای من سجده کرده است، بیدل. مثل قلمی که از خود رفته، من نیز به تلاش و سعی در پیشانی‌ام ادامه می‌دهم.