غزل شمارهٔ ۲۷۷۳
عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی
دامن فشاندن من دارد جگر فشانی
واماندهٔ ادب را سرمایهٔ طلبکو
خاک است و آب گوهر در عالم روانی
فریاد کز توهم بر باد خود سری داد
مشت غبار ما را سودای آسمانی
آنجاکه بیدماغی زور آزمای عجز است
دارد نفسکشیدن تکلیف شخ کمانی
ای آفتاب تابان دلگرمیی ضرور است
بر رغم سرد طبعان مگذر ز مهربانی
از وحشت نفسها دریاب حسرت دل
بانگ جرس نهان نیست در گرد کاروانی
در عالم تعین وارستن از امل نیست
در قید رشته کاهد گوهر ز سخت جانی
پیوسته ناتوانان مقبول خاص و عامند
از بار سایه نبود بر هیچکس گرانی
همت به فکر هستی خود را گره نسازد
حیف است کیسه دوزی بر نقد رایگانی
ای نیستی علامت تا کی غم اقامت
خواهد بهباد رفتن گردی که میفشانی
دادیم نقد بینش بر باد گفتگوها
چشم تمیز ما بست گرد فسانه خوانی
بیدل بساط دل را بستم به ناله آمین
کردم به گلشن داغ از شعله باغبانی
غزل شمارهٔ ۲۷۷۲: شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانیغزل شمارهٔ ۲۷۷۴: قدح پیمای زخمم در هوای آب پیکانی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی
دامن فشاندن من دارد جگر فشانی
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به خاطر درد ناتوانی، دلم مانند مژهها میلرزد و مجبورم که از این وضعیت رنج ببینم.
واماندهٔ ادب را سرمایهٔ طلبکو
خاک است و آب گوهر در عالم روانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که از نظر ادبی ناتوان هستند، برای رسیدن به خواستههای خود به چیزی جز خاک و آب، یعنی به چیزهای ابتدایی و ساده نیازی ندارند. در عوض، در جهان چیزی با ارزش و با کیفیت مانند گوهر وجود دارد که در حال جریان است. در واقع، این به نوعی به این موضوع اشاره دارد که با تلاش و جستجو میتوان به نکات ارزنده و زیبا دست یافت.
فریاد کز توهم بر باد خود سری داد
مشت غبار ما را سودای آسمانی
هوش مصنوعی: فریادی که ناشی از تصور و خیال است، به سرعت از بین میرود و ما را با آرزوهای آسمانی و آرمانهای بلند پروازانه مشغول میسازد.
آنجاکه بیدماغی زور آزمای عجز است
دارد نفسکشیدن تکلیف شخ کمانی
هوش مصنوعی: در جایی که شجاعت و بیپروایی به سراغ انسان میآید، نفسکشیدن در شرایط دشوار و محدودیتهای طبیعی برای او به یک وظیفه تبدیل میشود.
ای آفتاب تابان دلگرمیی ضرور است
بر رغم سرد طبعان مگذر ز مهربانی
هوش مصنوعی: ای خورشید تابان، تو باید که همیشه دلگرمی بدهی و از رویدادهای ناخوشایند و بیاحساسی دیگران غافل نشوی. مهربانی و محبت خود را فراموش نکن.
از وحشت نفسها دریاب حسرت دل
بانگ جرس نهان نیست در گرد کاروانی
هوش مصنوعی: از ترس و وحشت حاصل از تنهایی یا اضطراب، احساس دلتنگی و آرزو را درک کن. صدای جرس که خبر از حرکت کاروان میدهد، در واقع نمیتواند از این احساس نهان در دل ما پنهان باشد.
در عالم تعین وارستن از امل نیست
در قید رشته کاهد گوهر ز سخت جانی
هوش مصنوعی: در دنیای مشخص و تعیینشده، رهایی از آرزوها و خواستهها ممکن نیست. اگر از قید و بند این دنیا رها شوی، به جای گوهری با ارزش، به چیزی بیارزش و بیجان تبدیل خواهی شد.
پیوسته ناتوانان مقبول خاص و عامند
از بار سایه نبود بر هیچکس گرانی
هوش مصنوعی: ناتوانان همیشه مورد توجه و محبت مردم عادی و خاص هستند، زیرا هیچکس تحت فشار و سنگینی بار سایهها قرار ندارد.
همت به فکر هستی خود را گره نسازد
حیف است کیسه دوزی بر نقد رایگانی
هوش مصنوعی: تلاش و آرزوی خود را به مسائل بیفایده و سطحی نچسبان. بهتر است که وقت و انرژیات را بر روی مواردی که به واقعیات و ارزشهای زندگیات کمک میکند، متمرکز کنی. صرف زمان برای چیزهای بیارزش، هدر دادن فرصتهای زندگی است.
ای نیستی علامت تا کی غم اقامت
خواهد بهباد رفتن گردی که میفشانی
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که وقتی وجود و هستی ما به طور مداوم تحت تأثیر غم و اندوه باشد، نهایتاً همه چیز به سمت نابودی و فراموشی خواهد رفت. غم، همچون بادی است که گرد و غبار را به پرواز در میآورد و در نهایت نشانهای از آن باقی نمیماند.
دادیم نقد بینش بر باد گفتگوها
چشم تمیز ما بست گرد فسانه خوانی
هوش مصنوعی: ما افکار و دیدگاههای خود را در گفتگوها کنار گذاشتیم و چشمان پاک و بینا به دنیای داستانها و افسانهها دوختیم.
بیدل بساط دل را بستم به ناله آمین
کردم به گلشن داغ از شعله باغبانی
هوش مصنوعی: من دل خود را جمع و جور کردم و با صدای ناله، از آن خواستم که به گلشن عشق بروم، جایی که آتش باغبان جانم را میسوزاند.
حاشیه ها
1403/07/28 19:09
برمک
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
دیریست همچو مژگان از درد ناتوانی
دامن فشاندن من دارد جگر فشانی
از وحشت نفسها دریاب حسرت دل
بانگ جرس نهان نیست در گرد کاروانی