غزل شمارهٔ ۲۷۷۱
ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی
توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی
مگر از خود روم تا اشکی وآهی به موج آید
که چون شبنم نیام سر تا قدم جز چشم حیرانی
چه سان زبر فلک عرض بلندیها دهد همت
که از کوتاهی این خیمه نتوان چید دامانی
ندانم از کدامین کوچه خیزد گرد من یا رب
نوای شوقم و گم کردهام ره در نیستانی
تبسم جلوهای چون صبح بگذشت ازکنار من
سراپایم نهان گردید در گرد نمکدانی
ز سوز دل تجلی منظر برقیست هر عضوم
چو مجمر دارم از یک شعله سامان چراغانی
ز قرب سایهٔ من میگدازد زهرهٔ راحت
تبی در استخوان دارم چو شیری در نیستانی
چنین کز هر بن مو انتظار چشم یعقوبم
پس از مردن تواند ریخت خاکم رنگ کنعانی
به زلف او شکست آمادهٔ حسرت دلی دارم
که عمری شد شکن میپرورد در سنبلستانی
به اسباب تعلق جمع نتوان یافت آسودن
دو عالم محو گردد تا رسد مژگان به مژگانی
هیولی ماند دهر و نقشی از پیکر نبست آخر
ز لفظ این معما برنیامد نام انسانی
اگر بیدل چوگل پایم ز دامن برنمیآید
ندارد کوتهی دست من از سیر گریبانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی
توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی
هوش مصنوعی: از شگفتی و دیوانگی ما هیچکس فریبخورده نمیشود. اگر بتوانی از هر دو جهان دست بکشی، آنگاه میتوانی دنیای جدیدی بسازی.
مگر از خود روم تا اشکی وآهی به موج آید
که چون شبنم نیام سر تا قدم جز چشم حیرانی
هوش مصنوعی: شاید باید از وجود خود بیرون بروم تا اشکی بریزم و آهی اجرا کنم، زیرا مانند قطرهی شبنم، تمام وجودم جز چشمانی پر از حیرت و شگفتی نیست.
چه سان زبر فلک عرض بلندیها دهد همت
که از کوتاهی این خیمه نتوان چید دامانی
هوش مصنوعی: چطور میتوان از آسمان وسعت بلندیها را خواست در حالی که به خاطر کوتاهی این خیمه، نمیتوان دامنش را گسترش داد؟
ندانم از کدامین کوچه خیزد گرد من یا رب
نوای شوقم و گم کردهام ره در نیستانی
هوش مصنوعی: نمیدانم صدای شوق من از کدام کوچه به گوش میرسد و در این نیستان گم شدهام.
تبسم جلوهای چون صبح بگذشت ازکنار من
سراپایم نهان گردید در گرد نمکدانی
هوش مصنوعی: لبخند او همچون صبحی زیبا و درخشان، از کنارهام گذشت و تمام وجودم را در خود غرق کرد، گویی که در گرد و غبار نمکدانی پنهان شدم.
ز سوز دل تجلی منظر برقیست هر عضوم
چو مجمر دارم از یک شعله سامان چراغانی
هوش مصنوعی: از شدت احساسات دردناک، هر یک از اعضای بدنم مانند مشعلی روشن و درخشان شده است؛ این حس را به گونهای دارم که انگار از یک شعله، تمام فضا را پر از نور و زیبایی کردهام.
ز قرب سایهٔ من میگدازد زهرهٔ راحت
تبی در استخوان دارم چو شیری در نیستانی
هوش مصنوعی: زودی از وجود من چیزهایی زایل میشود، زیرا در وجودم احساس درد و ناراحتی عمیقی دارم، مانند شیری که در میان نیها زندانی شده و از گرفتاریاش ناراحت است.
چنین کز هر بن مو انتظار چشم یعقوبم
پس از مردن تواند ریخت خاکم رنگ کنعانی
هوش مصنوعی: من همچون یعقوب که در انتظار بازگشت یوسفش بود، منتظر هستم که موهایم مانند خاک کنعانی رنگی شود، حتی پس از مرگم.
به زلف او شکست آمادهٔ حسرت دلی دارم
که عمری شد شکن میپرورد در سنبلستانی
هوش مصنوعی: من در حسرت زلف او دلی دارم که سالهاست به آرزوی آن زلف در میان گلها و زیباسراها بزرگ شده است.
به اسباب تعلق جمع نتوان یافت آسودن
دو عالم محو گردد تا رسد مژگان به مژگانی
هوش مصنوعی: آرامش در این دنیا و آن دنیا به وسایل و تعلقات مادی وابسته نیست. وقتی انسان از دلخوشیهای دنیوی دور شود، همه چیز محو میشود و فقط در آن زمان است که اشکها، با هدایت و آگاهی به هم میپیوندند.
هیولی ماند دهر و نقشی از پیکر نبست آخر
ز لفظ این معما برنیامد نام انسانی
هوش مصنوعی: جهان همچون مادهای خام باقی مانده و تنها اثری از شکل انسانی در آن دیده نمیشود. در نهایت، از این معما هیچ نامی از انسان به دست نیامده است.
اگر بیدل چوگل پایم ز دامن برنمیآید
ندارد کوتهی دست من از سیر گریبانی
هوش مصنوعی: اگر بیدل در حضورم نتواند به دامنم دست بزند، نشان میدهد که من از جاذبه و شور و شوق عمیق، دور نیستم.