غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی
گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی
دهد زلفت به دست شانه اسباب پریشانی
به پاس راز اشک از ضبط مژگان نیستم غافل
به خاک افکندن است این طفل را گهواره جنبانی
به مجنون نسبت سوداپرستانت نمیباشد
ز آدم فرق بسیارست تا غول بیابانی
به هر جا چاره میجستند مجروحان الفت را
فتیله در دهان زخم بود انگشت حیرانی
سر بیمغز ما را چارهای دیگر نمیباشد
مگر تیغی شود ناخن بر این عقد گرانجانی
در بر بسته میگوید رموز خانهٔ ممسک
سواد تنگی دل روشن است از چین پیشانی
شمار عقدهٔ دل همچنان باقیست در زلفش
گر انگشتت شود تا شانه خشک از سبحه گردانی
ندانم آرزو تمهید دیدار کهام امشب
چو چشمم یک لب عرض و هزار انگشت حیرانی
تو از خود ناشناسی حق عزت کردهای باطل
در آن محفل که خاکی تیره دارد آب حیوانی
غرور طبع وآنگه لاف دینداری چه ظلمست این
به دلها ریشهای چون سبحه میخواهد سلیمانی
ز اظهار کمالم، آب میباید شدن بیدل
لباس جوهرم، چون تیغ تا کی ننگ عریانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی
هوش مصنوعی: از زیر پیراهن بیرون بیا، زیرا عریانی در آنجا شکوهی ندارد. با جنون خود، حبابی را به لباسی از دریا بیارای.
گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی
دهد زلفت به دست شانه اسباب پریشانی
هوش مصنوعی: گل به زیبایی تو رنگ میبخشد و حیرانی به چهرهات میآورد، زلفهای تو در دست شانه، سبب ایجاد بینظمی و آشفتگی میشود.
به پاس راز اشک از ضبط مژگان نیستم غافل
به خاک افکندن است این طفل را گهواره جنبانی
هوش مصنوعی: به خاطر ارزش اشکی که از چشمانم میریزد، از حساسیت به مژگان غافل نیستم. این کودک به خواب رفته، گویا در حال ناله است و من باید او را در آغوش گرفته و آرام کنم.
به مجنون نسبت سوداپرستانت نمیباشد
ز آدم فرق بسیارست تا غول بیابانی
هوش مصنوعی: مجنون را نمیتوان به افرادی که فقط به دنبال منافع خود هستند تشبیه کرد؛ زیرا او با آدمی که فقط به فکر خود است، تفاوتهای زیادی دارد و همچنان با موجوداتی که در بیابان زندگی میکنند، نیز تفاوت دارد.
به هر جا چاره میجستند مجروحان الفت را
فتیله در دهان زخم بود انگشت حیرانی
هوش مصنوعی: در هر کجا که مجروحان به دنبال راهی برای درمان الفت بودند، انگشت حیرتشان مانند فتیلهای در دهان زخمشان فرو رفته بود.
سر بیمغز ما را چارهای دیگر نمیباشد
مگر تیغی شود ناخن بر این عقد گرانجانی
هوش مصنوعی: ما برای حل مشکل بیفکریامان چارهای نداریم جز اینکه با شدت و قاطعیت به مشکلاتمان رسیدگی کنیم.
در بر بسته میگوید رموز خانهٔ ممسک
سواد تنگی دل روشن است از چین پیشانی
هوش مصنوعی: در آغوش تنگی، کسی میگوید که رازهای خانهای که مملو از عذاب و سختی است، روشن است و احساسات درونیاش به راحتی از تغییرات در چهرهاش قابل تشخیص است.
شمار عقدهٔ دل همچنان باقیست در زلفش
گر انگشتت شود تا شانه خشک از سبحه گردانی
هوش مصنوعی: دل هنوز پر از ناراحتی و کینه است و با اینکه ممکن است به زلف او دست بزنید، این احساسات همچنان در شما باقی خواهند ماند. به عبارتی، هرچقدر هم که سعی کنید با او نزدیک شوید، مشکل و دلخوری شما حل نخواهد شد.
ندانم آرزو تمهید دیدار کهام امشب
چو چشمم یک لب عرض و هزار انگشت حیرانی
هوش مصنوعی: نمیدانم آیا برای دیدار با تو تدبیری اندیشیدهام یا نه؛ اما امشب وقتی به چشمانت نگاه میکنم، انگار یک لب و هزاران انگشت حیرت در برابر من قرار دارد.
تو از خود ناشناسی حق عزت کردهای باطل
در آن محفل که خاکی تیره دارد آب حیوانی
هوش مصنوعی: تو به خودت توجه نکردهای و با وجود اینکه در دنیای فانی و آلودهای به سر میبری، به خودت ارزش و مقام بالایی دادهای.
غرور طبع وآنگه لاف دینداری چه ظلمست این
به دلها ریشهای چون سبحه میخواهد سلیمانی
هوش مصنوعی: این بیت دربارهی خطرات غرور و خودبزرگبینی در دینداری صحبت میکند. شاعر میگوید که داشتن طبع مغرور و ادعای دینداری، ظلمی به دلهاست. دلها به طور طبیعی به مانند دانههای تسبیح هستند و نیاز به توجه و محبت دارند، اما کسی که دچار غرور است، نمیتواند این لطافت را درک کند. به بیان دیگر، غرور نه تنها روح انسان را تیره میکند، بلکه باعث میشود ارتباط عمیقتری با خدا و دیگران از دست برود.
ز اظهار کمالم، آب میباید شدن بیدل
لباس جوهرم، چون تیغ تا کی ننگ عریانی
هوش مصنوعی: برای نشان دادن کمال خود، نیاز به نوشیدن آب دارم. لباس صفت من، مثل تیغ است؛ اما تا کی باید از عریانیام شرمنده باشم؟