گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۶۳

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی
که در خونم قیامت می‌کند ناز گل افشانی
چه سازم در محبت با دل بی‌انفعال خود
نیفتد هیچ کافر در طلسم ناپشیمانی
در آن محفل که بود آیینه‌ام‌ گلچین دیدارش
ادب می‌خواست بندد چشم من نگذاشت حیرانی
اگر هوشی‌ست پرسیدن ندارد صورت حالم
که من چون ناله‌ام صد پرده عریانتر ز عریانی
دو عالم‌ گشت یک زخم نمکسود از غبار من
ز مشت خاک من دیگر چه می‌خواهد پریشانی
تنک سرمایه‌ام چون سایه پیش آفتاب او
که آنجا تا سجودی برده‌ام کم گشت پیشانی
به این ساز ضعیفیها ز هر جا سر برون آرم
سر مو می‌کند مانند تصویرم‌گریبانی
چو شمع از نارساییهای پروازم چه می‌پرسی
که شد عمر و همان در آشیان دارم پرافشانی
به‌کام دل چه جولان سرکنم‌کز عرصهٔ فرصت
نظرها باز می‌گردد به چشم از تنگ میدانی
سحرخندی‌ست از عصیان من‌ گرد ندامت را
بقدر سودن دستم نمک دارد پشیمانی
محبت تهمت‌آلود جفا شد از شکست من
حبابم‌گرد بر دریا فشاند از خانه ویرانی
ورق‌ گردانی بیتابی‌ام فرصت نمی‌خواهد
سحر در جیب دارم چون چراغ چشم قربانی
دل بیتاب تا کی رام تسکین باشدم بیدل
محال است این گهر را در گره بستن ز غلتانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی
که در خونم قیامت می‌کند ناز گل افشانی
هوش مصنوعی: با اراده‌ی کشتن، شمشیری در دست دارم که تمایل به برهنگی دارد و در خون من طوفانی بزرگ به پا می‌کند، مانند ناز و زیبایی پخش‌شده از گل.
چه سازم در محبت با دل بی‌انفعال خود
نیفتد هیچ کافر در طلسم ناپشیمانی
هوش مصنوعی: در عشق چه باید کرد وقتی که قلبم هیچ‌گونه حرکتی نمی‌کند و هیچ کافری نمی‌تواند در چنگال شرم و تردید من بیفتد؟
در آن محفل که بود آیینه‌ام‌ گلچین دیدارش
ادب می‌خواست بندد چشم من نگذاشت حیرانی
هوش مصنوعی: در آن جمعی که من حضور داشتم، به خاطر زیبایی و جذابیت او باید چشمم را می‌بستم، اما او اجازه نداد که حیرت و شگفتی مرا بگیرند.
اگر هوشی‌ست پرسیدن ندارد صورت حالم
که من چون ناله‌ام صد پرده عریانتر ز عریانی
هوش مصنوعی: اگر کسی باهوش باشد، نیازی به سوال پرسیدن ندارد درباره حال من. من همچون ناله‌ای هستم که از هر نوع عریانی، برهنه‌تر و آشکارتر است.
دو عالم‌ گشت یک زخم نمکسود از غبار من
ز مشت خاک من دیگر چه می‌خواهد پریشانی
هوش مصنوعی: دو جهان، به خاطر زخم و درد من، به تلاطم افتاده‌اند. غبار وجود من و خاکستم کافی است که نشان دهد دیگر چه چیزی می‌خواهد. این آشفتگی به خاطر حال و وضعیت من است.
تنک سرمایه‌ام چون سایه پیش آفتاب او
که آنجا تا سجودی برده‌ام کم گشت پیشانی
هوش مصنوعی: سرمایه‌ام اندک است و مانند سایه‌ای در برابر آفتاب اوست؛ چون به آنجا رسیدم که تنها برای سجده‌ای به زمین افتادم، دیگر وجودم کوچک‌تر و حقیرتر شد.
به این ساز ضعیفیها ز هر جا سر برون آرم
سر مو می‌کند مانند تصویرم‌گریبانی
هوش مصنوعی: من با این ساز نازک و ضعیف، از هر جا که سرشتی به بیرون می‌آورم، موهایم به شکلی تنگ در می‌آید مانند تصویر من که گویی در حال گریز است.
چو شمع از نارساییهای پروازم چه می‌پرسی
که شد عمر و همان در آشیان دارم پرافشانی
هوش مصنوعی: مثل شمعی که در تاریکی درخشان است، از ناتوانی در پرواز من سوال نکن. من عمری گذرانده‌ام و هنوز در همان جا که هستم، می‌درخشم.
به‌کام دل چه جولان سرکنم‌کز عرصهٔ فرصت
نظرها باز می‌گردد به چشم از تنگ میدانی
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی و خواسته‌های دل، چگونه می‌توانم در این زمین وسیع زندگی بگردم، در حالی که زمان فرصت، نگاه‌ها را به عقب می‌کشاند و نمی‌توانم از تنگنای این میدان فرار کنم؟
سحرخندی‌ست از عصیان من‌ گرد ندامت را
بقدر سودن دستم نمک دارد پشیمانی
هوش مصنوعی: سحرخندان به خاطر سرکشی من است و حالتی از پشیمانی را که به خاطر اشتباهاتم دارم، به اندازه‌ای که دستم در نمک‌زاری فرو رفته، نشان می‌دهد.
محبت تهمت‌آلود جفا شد از شکست من
حبابم‌گرد بر دریا فشاند از خانه ویرانی
هوش مصنوعی: دوست داشتن من به دلیل شکست و ناکامی‌ام به نوعی ظلم و بی‌رحمی تبدیل شده است. حالا مثل حبابی هستم که بر روی دریا شناور می‌شود و از خانه‌ای خراب به دور پراکنده می‌شوم.
ورق‌ گردانی بیتابی‌ام فرصت نمی‌خواهد
سحر در جیب دارم چون چراغ چشم قربانی
هوش مصنوعی: من در دل خود بی‌تابی و آشفتگی دارم و برای دلم زمان نیاز ندارم، زیرا در وجودم شعله‌ای از امید و روشنی مانند چراغی دارم که مختص قربانیان عشق است.
دل بیتاب تا کی رام تسکین باشدم بیدل
محال است این گهر را در گره بستن ز غلتانی
هوش مصنوعی: دل بی‌تاب من تا چه زمانی آرام می‌گیرد؟ برای من که بی‌دل هستم، محال است که بتوانم این گوهر را در چنگ بزنم و از غلت زدن آن جلوگیری کنم.