غزل شمارهٔ ۲۷۶۱
به دل دارم چو شمع از شعلههای آه سامانی
مرتب کردهام از مصرع برجسته دیوانی
خراش تازهای در طالع نظاره میبینم
درین گلشن ز شوخی هر سر خاریست مژگانی
به داغ حسرتم تا چند سوزد شمع این محفل
تو آتش زن به من تا من هم آرایم شبستانی
ز وصلت انبساط دل هوس کردم ندانستم
که گردد این گره از باز گشتن چشم حیرانی
چو صبح از وحشت هستی ندارم آنقدر فرصت
که گرد اضطراب من زند دستی به دامانی
ندارد سعی تشویش آنقدر آشفتگیهایم
نگه بیخانمان میگردد از تحریک مژگانی
ز خود گر بگذری دیگر ره و منزل نمیماند
صدا بر شش جهت میپیچد از گام پریشانی
تماشا فرش راه توست از آزادگی بگذر
گشاد بال چون طاووس دارد نرگسستانی
ز خود بینیت عیب دیگران بیپردگی دارد
اگر پوشیده گردد چشمت از خود نیست عریانی
ز سامان تأمل نیست خالی سیر تحقیقت
به خود چون شمع هر جا وارسی دارد گریبانی
فضای عشرتی کو وادی خونریز امکان را
زمین تا آسمان خفتهست در زخم نمایانی
به افسون نفس روشن نگردید آتش مهرت
به هستی چون سحر میبایدم افشاند دامانی
دو همجنسی که با هم متفق یابی به عالم کو
ز مژگان هم مگر در خواب بینی ربط جسمانی
ازین گلشن جنون حیرتی گل کردهام بیدل
نهان چون بوی گل در رشتهٔ چاک گریبانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به دل دارم چو شمع از شعلههای آه سامانی
مرتب کردهام از مصرع برجسته دیوانی
هوش مصنوعی: در دل من مانند شمعی که از شعلههایش روشن است، احساساتی را ترتیب دادهام که از بینظمی دور باشد و به راستی در قالب یک شعر به زیبایی جلوه کند.
خراش تازهای در طالع نظاره میبینم
درین گلشن ز شوخی هر سر خاریست مژگانی
هوش مصنوعی: در این گلزار، میبینم که نشانهای تازه و دردناک در سرنوشت خود دارم. هر بتهای از این گیاهان، با شوخی و طعنهای، اشاره به یک دلیری و نازکی در وجود خود دارد.
به داغ حسرتم تا چند سوزد شمع این محفل
تو آتش زن به من تا من هم آرایم شبستانی
هوش مصنوعی: با غم و حسرتی که در دل دارم، این شمع در این مجلس چقدر باید بسوزد؟ تو به من آتش بزن تا من هم بتوانم مجلس خوشی برپا کنم.
ز وصلت انبساط دل هوس کردم ندانستم
که گردد این گره از باز گشتن چشم حیرانی
هوش مصنوعی: از دیدار عشق، دل خوشحال و شاد شدم و آرزو کردم، اما نمیدانستم که این وضعیت میتواند به چندگانگی و بلاتکلیفی من بینجامد.
چو صبح از وحشت هستی ندارم آنقدر فرصت
که گرد اضطراب من زند دستی به دامانی
هوش مصنوعی: وقتی صبح میشود، از ترس بودن و هستی احساس آرامش ندارم. آنقدر وقت و فرصت ندارم که اضطراب من دستش را به دامن من بزند.
ندارد سعی تشویش آنقدر آشفتگیهایم
نگه بیخانمان میگردد از تحریک مژگانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تلاش برای مقابله با نگرانیها و آشفتگیهایم نتیجهای ندارد و به همین خاطر، زندگی بدون آرامش و بیخانمان مانند کسی میشود که تحت تاثیر یک نگاه خاص قرار گرفته است.
ز خود گر بگذری دیگر ره و منزل نمیماند
صدا بر شش جهت میپیچد از گام پریشانی
هوش مصنوعی: اگر از قید و بندهای خود عبور کنی، هیچ راه و مقصدی باقی نمیماند و صدای ناپایداری تو در همه جهات طنینانداز میشود.
تماشا فرش راه توست از آزادگی بگذر
گشاد بال چون طاووس دارد نرگسستانی
هوش مصنوعی: نظاره کردن زیباییهای مسیر تو، ناشی از آزادی توست. باید با پرواز آزاد و گسترده، مانند طاووس، از این زیباییها عبور کردی.
ز خود بینیت عیب دیگران بیپردگی دارد
اگر پوشیده گردد چشمت از خود نیست عریانی
هوش مصنوعی: اگر خود را خوب بشناسی و درک کنی، عیب دیگران برایت نمایان نخواهد بود. چرا که اگر چشمانت از خودت غافل شود، عیبهای خودت به وضوح نمایان میشوند.
ز سامان تأمل نیست خالی سیر تحقیقت
به خود چون شمع هر جا وارسی دارد گریبانی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در جستجوی حقیقت، نباید به هیچجایی بیتوجه باشید. مانند شمعی که در هر گوشهای نور میافشاند، باید به تمام جوانب و جزئیات توجه کنیم و به بررسی دقیق آنچه داریم بپردازیم.
فضای عشرتی کو وادی خونریز امکان را
زمین تا آسمان خفتهست در زخم نمایانی
هوش مصنوعی: در دنیای خوشیها کجاست؟ اینجا سرزمینی پر از درد و خونریزی است، جایی که از زمین تا آسمان، زخمهای عمیق و واضحی وجود دارد.
به افسون نفس روشن نگردید آتش مهرت
به هستی چون سحر میبایدم افشاند دامانی
هوش مصنوعی: با جادو و سحر نفس کسی روشن نشد، آتش محبتت باید به وجود من بزند، چون سحری که باید دامنش را بگسترد.
دو همجنسی که با هم متفق یابی به عالم کو
ز مژگان هم مگر در خواب بینی ربط جسمانی
هوش مصنوعی: در دنیای واقعی، دو همجنسی که به طور مشترک با یکدیگر رفتار میکنند، مانند دو انسانی هستند که به هم نزدیکاند. اما این نزدیکی واقعی نیست و تنها در خواب و خیال قابل تصور است. ارتباط جسمانی و عاطفی آنها نمیتواند به یکدیگر متصل شود.
ازین گلشن جنون حیرتی گل کردهام بیدل
نهان چون بوی گل در رشتهٔ چاک گریبانی
هوش مصنوعی: در این گلزار دیوانگی، من شگفتیای به وجود آوردهام که مانند بویی از گل، در لابهلای دامنم پنهان شده است.