غزل شمارهٔ ۲۷۵۵
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی
ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بیدامی
دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری
حضور عشرت صبحی نباشد کلفت شامی
فناگشتیم و خاک ما به زبر چرخ مینایی
چو ریگ شیشهٔ ساعت ندارد بوی آرامی
حریفان مغتنم دارید دور کامرانی را
درین محفل بهکام بخت ما هم بود ایامی
غرورش سرکش افتاده ست ای بیطاقتی عرضی
تغافل شوخی از حد میبرد ای ناله ابرامی
ز چشم تنگ ظرف خود به حسنش برنمیآیم
چسان گرداب گیرد بحر را در حلقهٔ دامی
درین صحرا نمییابم علاج تشنه کامیها
مگر تبخاله بالد تا لب حسرت کشد جامی
خمار و مستی این بزم جز حرفی نمیباشد
مشو مغرور آگاهی که وصل اینجاست پیغامی
نگاه بینیازی اندکی تحریک مژگان کن
جهانی پیشت آید گر تو از خود بگذری گامی
شرر گردید عمر من همان سنگ زمینگیرم
نشد این جامهٔ افسردگی منظور احرامی
دماغ بینشانی خود نمایی برنمیدارد
بس است آیینهٔ آثار عنقا کردهام نامی
جنون صیادی من چون سحر پنهان نمیباشد
به هر جا گرد پروازیست من افکندهام دامی
ضعیفی در امانم دارد از بیمهری گردون
شکستی نیست رنگ سایه را گر افتد از بامی
درین محفل نه آن بیربطی افسردهست دلها را
که یابی احتمال توأمی در مغز بادامی
دماغی در هوای پختگی پروردهام بیدل
به مغز فطرتم نسبت ندارد فکر هر خامی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی
ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بیدامی
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به وضعیت او و احساس تنهاییاش اشاره میکند. او میگوید که در حالتی از بیقراری و دلتنگی قرار دارد و مانند موجی که در دریا میخروشد، نگران و پریشان است. اما با وجود این درگیریهای درونی، او احساس یتیمی نمیکند و از فقدان دامن آرامش بیخبر نیست. این بیان نشاندهنده عمیقترین احساسات شاعر درباره زندگی و وضعیت موجودش است.
دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری
حضور عشرت صبحی نباشد کلفت شامی
هوش مصنوعی: ای آسمان، دل ناامید ما را به حال خود رها نکن؛ چراکه در غیاب حضور خوشیها و دلخوشیهای صبح، غم و ناراحتی وجود دارد.
فناگشتیم و خاک ما به زبر چرخ مینایی
چو ریگ شیشهٔ ساعت ندارد بوی آرامی
هوش مصنوعی: ما نابود شدهایم و وجودمان همچون خاکی است که زیر آسمان آبی قرار دارد. مانند شنهای شیشهای ساعت که هیچ نشانهای از آرامش ندارند.
حریفان مغتنم دارید دور کامرانی را
درین محفل بهکام بخت ما هم بود ایامی
هوش مصنوعی: در این جمع، حریفان خوبی دارید و فرصت لذتبردن از شادیها فراهم است. روزهای خوشی برای ما نیز در این مکان وجود دارد.
غرورش سرکش افتاده ست ای بیطاقتی عرضی
تغافل شوخی از حد میبرد ای ناله ابرامی
هوش مصنوعی: غرور او به شدت افت کرده است. ای ناپایداری، به بیتوجهی خود ادامه بده، که این شوخی دیگر از حد خود فراتر میرود. ای نالهای چون ابری، به خود ببال.
ز چشم تنگ ظرف خود به حسنش برنمیآیم
چسان گرداب گیرد بحر را در حلقهٔ دامی
هوش مصنوعی: از آنجا که نگاه محدود من نمیتواند زیبایی او را درک کند، مانند این است که چگونه دریا در یک حلقهٔ تنگ گیر میافتد.
درین صحرا نمییابم علاج تشنه کامیها
مگر تبخاله بالد تا لب حسرت کشد جامی
هوش مصنوعی: در این بیابان، هیچ درمانی برای آرزوی تشنگیام پیدا نمیکنم، مگر اینکه درد و رنج به من بیفتد تا فقط لبهای حسرت را مرطوب کنم.
خمار و مستی این بزم جز حرفی نمیباشد
مشو مغرور آگاهی که وصل اینجاست پیغامی
هوش مصنوعی: در این جشن و سرور، خودتان را غرق در شادی نکنید و به خوشحالیهای زودگذر مغرور نشوید، چرا که حقیقت و ارتباط واقعی در همین لحظه و شرایط موجود است.
نگاه بینیازی اندکی تحریک مژگان کن
جهانی پیشت آید گر تو از خود بگذری گامی
هوش مصنوعی: اگر با نگاهی بینیاز به زندگی نگاه کنی و اندکی محبت و ارادهات را به کار بگیری، تمام دنیا به سمت تو خواهد آمد، به شرطی که خودت را کمی کنار بگذاری و قدمی برداری.
شرر گردید عمر من همان سنگ زمینگیرم
نشد این جامهٔ افسردگی منظور احرامی
هوش مصنوعی: عمر من به سرعت تمام شد و مانند سنگی که بر روی زمین میافتد، نتوانستم از غم و اندوهی که دارم، خود را رها کنم. این لباس ناامیدی که بر تن دارم، همچون احرامی است که مرا محدود کرده است.
دماغ بینشانی خود نمایی برنمیدارد
بس است آیینهٔ آثار عنقا کردهام نامی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نمیتوانم خودم را به راحتی نشان دهم و نمیخواهم در مرکز توجه باشم، برایم کافی است که آثاری از خود به جا بگذارم.
جنون صیادی من چون سحر پنهان نمیباشد
به هر جا گرد پروازیست من افکندهام دامی
هوش مصنوعی: دیوانگی من در عشق مانند سحری پنهان نیست. در هر مکانی که پرواز میکنم، دامی برای شکار آماده کردهام.
ضعیفی در امانم دارد از بیمهری گردون
شکستی نیست رنگ سایه را گر افتد از بامی
هوش مصنوعی: هرگونه ناملایمتی و بیمحبتی دنیا نمیتواند به من آسیبی بزند، زیرا وجودم از آسیبها در امان است. حتی اگر سایهای از بلندی بیفتد، باز هم نمیتواند رنگ و زیبایی خود را از دست بدهد.
درین محفل نه آن بیربطی افسردهست دلها را
که یابی احتمال توأمی در مغز بادامی
هوش مصنوعی: در این محفل، حالتی احساس میشود که دلها با اندوه و بیربطی همراه نیستند. بلکه امیدی در دلها وجود دارد که مثل یک بادام در مغز خود، دو حالت را در کنار هم بپذیرند.
دماغی در هوای پختگی پروردهام بیدل
به مغز فطرتم نسبت ندارد فکر هر خامی
هوش مصنوعی: من در دنیای پختگی و تجربه به سر میبرم و اندیشههای بیپختگی و خامی، به ذاتی که دارم مربوط نمیشود.