گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۵۴

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی
یارب این آیینه را زان ‌گل حضور شبنمی
آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست
چون ‌کنم یادش مقابل می‌شوم با عالمی
گریه‌گو خجلت ‌فروشیهای عرض درد اوست
از عرق در پرده‌های دیده می‌دزدم نمی
چشمهٔ خونی دگر دارد بن هر موی من
خاک ‌گردم تا به چندین زخم پاشم مرهمی
چون هلالم دستگاه عاجزی امروز نیست
در عدم بر استخوانها جبهه می‌دیدم خمی
ای بهار نیستی از قدر خود غافل مباش
هر دو عالم خاک شد تابست نقش آدمی
سنگ اگر گردی شرر خواهد کشیدن محملت
نیست این آسودگیها جز کمینگاه رمی
از گزند امتداد روز و شب غافل مباش
بر سراپای تو پیچیده‌ست مار ارقمی
مایل قطع وفا تا چند خواهی زیستن
تیغ‌ کین را جز تنک رویی نمی‌باشد دمی
با کمال عجز بیدل بی‌نیازی جوهریم
در شکست ما کلاه آراییی دارد خمی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی
یارب این آیینه را زان ‌گل حضور شبنمی
هوش مصنوعی: ما چشمی داریم که در انتظار آمدن توست، ای خدای بزرگ. این آینه که در دست داریم، نشانه‌ای از گل وجود توست که همچون شبنم، زیبایی و لطافت را به نمایش می‌گذارد.
آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست
چون ‌کنم یادش مقابل می‌شوم با عالمی
هوش مصنوعی: کسی که در یکتایی‌اش هیچ تصوری از دوگانگی ندارد، چه‌طور می‌توانم یادش کنم در برابر جهانی از موجودات؟
گریه‌گو خجلت ‌فروشیهای عرض درد اوست
از عرق در پرده‌های دیده می‌دزدم نمی
هوش مصنوعی: گریه کردن نشانه‌ای از شرمندگی و آزار دل اوست، من نمی‌توانم اشک‌هایم را از پشت پرده‌های چشمانم پنهان کنم.
چشمهٔ خونی دگر دارد بن هر موی من
خاک ‌گردم تا به چندین زخم پاشم مرهمی
هوش مصنوعی: چهرهٔ من پر از درد و زخم است و گویا هر خط موی من به نوعی نشان‌دهندهٔ آن زخم‌هاست. من حاضر هستم که خاک شوم و از عمق این دردها به دیگران کمک کنم و مرهمی برایشان باشم.
چون هلالم دستگاه عاجزی امروز نیست
در عدم بر استخوانها جبهه می‌دیدم خمی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر احساس می‌کند که مانند یک هلال (ماه) در اوج خود، امروز در وضعیت ناتوانی قرار دارد. او به نقص و کمبودهایی در وجود خود اشاره می‌کند و به یادآوری می‌پردازد که در نبود خود، آنچه در گذشته داشته را بر روی استخوان‌ها می‌بیند، به گونه‌ای که به ضعف و نقص خود پی می‌برد.
ای بهار نیستی از قدر خود غافل مباش
هر دو عالم خاک شد تابست نقش آدمی
هوش مصنوعی: ای بهار زندگی، فراموش نکن که چقدر ارزشمندی؛ چرا که هر دو جهان، در نهایت خاک و ماتم است و تنها یادگار انسان، نقش و اثری است که از خود به جا می‌گذارد.
سنگ اگر گردی شرر خواهد کشیدن محملت
نیست این آسودگیها جز کمینگاه رمی
هوش مصنوعی: اگر سنگی بخواهد جرقه‌ای بزند یا آتش افروزد، نیک می‌دانی که این آرامش‌ها فقط دام‌هایی هستند که بر سر راهش قرار دارند.
از گزند امتداد روز و شب غافل مباش
بر سراپای تو پیچیده‌ست مار ارقمی
هوش مصنوعی: در میان روز و شب، مراقب خودت باش، زیرا خطر و آسیب‌ها در همه جای زندگی‌ات وجود دارد و تو را احاطه کرده‌اند.
مایل قطع وفا تا چند خواهی زیستن
تیغ‌ کین را جز تنک رویی نمی‌باشد دمی
هوش مصنوعی: تا چه زمانی می‌خواهی به زندگی ادامه دهی در حالی که وفاداری را ترک کرده‌ای؟ تنها چیزی که از کینه به جا می‌ماند، حالتی ناچیز و بی‌اهمیت است.
با کمال عجز بیدل بی‌نیازی جوهریم
در شکست ما کلاه آراییی دارد خمی
هوش مصنوعی: با تمام ناتوانی، من بی‌نیازی را در خود می‌یابم. در شکست ما، یک زینت زیبا وجود دارد که بسیار جذاب است.