گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۵۲

ای هوش‌! سخت داغی‌ست‌، یادِ بهارِ طفلی
تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی
قد دوتا درین بزم آغوش ناامیدی‌ست
خمیازه کرد ما را آخر خمار طفلی
ای عافیت‌تمنا مگذر ز خاکساری
این شیوه یادگار است از روزگار طفلی
ای غافل از نهایت تا کی غم بدایت
مو هم سفید کردی در انتظار طفلی
ای واقف بزرگی آوارگی مبارک
منزل نماند هر جا بستند بار طفلی
ما را ز جام قسمت خون خوردنی‌ست اما
امروز ناگوار است آن خوشگوار طفلی
تا روزگار سازد خالی به دیده جایت
چون اشک برنداری سر از کنار طفلی
چشمم به پیری آخر محتاج توتیا شد
می‌داشت کاش گردی از رهگذار طفلی
انجام پختگی بود آغاز خامی من
تا حلقه‌ گشت قامت‌ کردم شکار طفلی
تا خاک یأس بیزم بر فرق اعتبارات
یکبار کاش سازند بازم دچار طفلی
بر رغم فرع گاهی بر اصل هم نگاهی
تاکی بزرگ بودن ای شیرخوار طفلی
از مهد غنچه خواندیم اسرار این معما
کاسودگی محال است بی‌اعتبار طفلی
آخر ز جیب پیری قد خمیده گل کرد
رمزکچه نهفتن در روزگار طفلی
بر موی پیری افتاد امروز نوبت رنگ
زد خامه در سفیداب صورت نگار طفلی
امروزکام عشرت از زندگی چه جویم
رفت آن غبار بیدل با نی‌سوار طفلی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای هوش‌! سخت داغی‌ست‌، یادِ بهارِ طفلی
تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی
هوش مصنوعی: ای هوش عزیز! یاد بهار کودکی بسیار سنگین و آزاردهنده است و تا زمان مرگ باید مانند شمعی در کنار مزار او روشن بمانی.
قد دوتا درین بزم آغوش ناامیدی‌ست
خمیازه کرد ما را آخر خمار طفلی
هوش مصنوعی: در این مهمانی، دلم پر از ناامیدی است و بی‌حوصلگی‌ام به حدی رسیده که مانند یک کودک خسته، یکنواختی و کسالت وجودم را حس می‌کنم.
ای عافیت‌تمنا مگذر ز خاکساری
این شیوه یادگار است از روزگار طفلی
هوش مصنوعی: ای کسی که آرزوی راحت و عافیت داری، از سادگی و تواضع من عبور نکن، زیرا این رفتار یادگاری است از روزهای کودکی من.
ای غافل از نهایت تا کی غم بدایت
مو هم سفید کردی در انتظار طفلی
هوش مصنوعی: ای کسی که از پایان کار خود بی‌خبر هستی، تا چه زمانی به خاطر شروعی که ناامیدکننده است، غمگین خواهی بود و موی خود را سفید کرده‌ای در انتظار به دنیا آمدن فرزندی؟
ای واقف بزرگی آوارگی مبارک
منزل نماند هر جا بستند بار طفلی
هوش مصنوعی: ای کسی که از بزرگ‌منشی آگاهی، خوشا به حال آنهایی که درناچار به آوارگی هستند، چرا که خانه‌ای برای زندگی باقی نمانده و هر جا که توقف کردند، همچون کودکانی در حال بستن بارشان هستند.
ما را ز جام قسمت خون خوردنی‌ست اما
امروز ناگوار است آن خوشگوار طفلی
هوش مصنوعی: ما در قسمت خود نوشیدنی از خون داریم، اما امروز این ماجرا برای ما ناخوشایند است، در حالی که در گذشته، این همان خوشی‌های شیرین کودکی بود.
تا روزگار سازد خالی به دیده جایت
چون اشک برنداری سر از کنار طفلی
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار تو را از نظرها دور کند، چنان خواهد بود که مانند اشکی که از چشمانت بریزد و نتوانی سر از کنار کودکی برداری. این به معنای آن است که فقدان کسی یا چیزی به قدری دردناک است که ترک کردن آن دشوار می‌شود.
چشمم به پیری آخر محتاج توتیا شد
می‌داشت کاش گردی از رهگذار طفلی
هوش مصنوعی: چشمم که به پیری نزدیک می‌شود، نیازمند داروی چشمی است. ای کاش، مانند روزهای کودکی، نوری از نگاهت به سمت من می‌تابید.
انجام پختگی بود آغاز خامی من
تا حلقه‌ گشت قامت‌ کردم شکار طفلی
هوش مصنوعی: من در شروع جوانی و ناپختگی‌ام به دنبال آموختن و تجربه کردن بودم، تا اینکه به سمت عشق و علاقه راغب شدم و مانند یک شکارچی، به دنبال دلبر و معشوق خود رفتم.
تا خاک یأس بیزم بر فرق اعتبارات
یکبار کاش سازند بازم دچار طفلی
هوش مصنوعی: تا زمانی که ناامیدی بر سر اعتقاداتم سایه افکنده، کاش یک بار دیگر مرا به حالتی بچگانه بازگردانند.
بر رغم فرع گاهی بر اصل هم نگاهی
تاکی بزرگ بودن ای شیرخوار طفلی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات باید توجهی به ریشه‌ها و اصول داشته باشیم، حتی اگر در ظاهر به جزئیات و فرع‌ها مشغولیم. این موضوع به ما یادآوری می‌کند که بزرگ شدن و پیشرفت نیازمند ارتباط با بنیادها و ارزش‌های اصلی است، حتی اگر فرد هنوز در مراحل اولیه‌ی رشد باشد.
از مهد غنچه خواندیم اسرار این معما
کاسودگی محال است بی‌اعتبار طفلی
هوش مصنوعی: از کودکی شنیده‌ایم که رازهای این معما را به ما می‌گویند: نابودی و پژمردگی غیر ممکن است و نمی‌توان به سادگی آن را نادیده گرفت.
آخر ز جیب پیری قد خمیده گل کرد
رمزکچه نهفتن در روزگار طفلی
هوش مصنوعی: در پایان، با وجود سن و سال و بدنتی که خمیده شده، زیبایی و جذابیت‌های زندگی‌ام را همچنان حفظ کرده‌ام، مثل رازهایی که در دوران کودکی‌ام پنهان کرده بودم.
بر موی پیری افتاد امروز نوبت رنگ
زد خامه در سفیداب صورت نگار طفلی
هوش مصنوعی: امروز نوبت این رسیده که موهای سفید را رنگ کنیم، انگار که به زیبایی صورت یک کودک رنگی بزنیم.
امروزکام عشرت از زندگی چه جویم
رفت آن غبار بیدل با نی‌سوار طفلی
هوش مصنوعی: امروز چه لذتی از زندگی ببرم، در حالی که آن غبار بیدل با ساز نی‌نواز کودک رفته است.