گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۴۵

چو بوی‌گل ز چه افسردگی مقید رنگی
تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی
حباب وار ز دردی‌کشان حوصله بگذر
که تا گشوده‌ای آغوش شوق کام نهنگی
ز صیدگاه طرب غافلی به وهم تعلق
اگر ز خانه برآیی پر هزار خدنگی
فضای کَون و مکان با دل گرفته چه سازد
فسرده صد در و دشت از همین یک آبله تنگی
ز داغ اگر همه طاووس‌گل‌کنی چه‌گشاید
که عشق چشم نبازد به لعبتان فرنگی
به عشق تا عرق شرم نیست توام اشک است
حذر که خندهٔ دندان نمای عالم بنگی
دل پری‌که نداری مکن تهی ز تعین
کزین ترانه‌گرانتر ز عطسه‌های تفنگی
غنیمت است به پیری نفس شماری عبرت
شکسته شیشه و اکنون تو زان شکست ترنگی
مباد جرأت طاقت کشد به لغزش خفّت
درین گذر به‌ ادایی قدم‌گشا که نه لنگی
گذشت قافله‌ها زین بساط نعل در آتش
سپندوار تو هم در کمین به وهم شلنگی
به عزم هر چه قدم می‌زنی بجاست فسردن
شتاب تا نگذشته‌ست از پرتو درنگی
گداخت حیرتم از فکر سرنوشت تو بیدل
به صیقل آینه رفت و تو همچنان ته زنگی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بوی‌گل ز چه افسردگی مقید رنگی
تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی
هوش مصنوعی: چرا رنگ و حال خوبی نداری، وقتی که بوی گل در فضا پیچیده است؟ تو که قدرت و توانایی زیادی داری، چرا در بی‌خبری به سر می‌بری؟
حباب وار ز دردی‌کشان حوصله بگذر
که تا گشوده‌ای آغوش شوق کام نهنگی
هوش مصنوعی: با صبر و تحمل از دردها بگذر، چرا که هنگامی که آغوش شوق را باز می‌کنی، احتمالاً به شادی و خوشی‌های بزرگی دست پیدا خواهی کرد.
ز صیدگاه طرب غافلی به وهم تعلق
اگر ز خانه برآیی پر هزار خدنگی
هوش مصنوعی: اگر از دنیای شاد و دل‌نشین غافل شوی و به افکار و خیال‌هایت وابسته بمانی، حتی اگر از خانه بیرون بروی، در معرض خطر و ضربه‌های زیادی خواهی بود.
فضای کَون و مکان با دل گرفته چه سازد
فسرده صد در و دشت از همین یک آبله تنگی
هوش مصنوعی: فضای دنیا با دل غمگین چه حال و هوایی دارد؟ تمام درها و دشت‌ها تحت تأثیر همین یک ناراحتی کوچک بی‌حال و افسرده‌اند.
ز داغ اگر همه طاووس‌گل‌کنی چه‌گشاید
که عشق چشم نبازد به لعبتان فرنگی
هوش مصنوعی: اگر همه زیبایی‌ها را هم جمع کنی، هیچ فایده‌ای ندارد، زیرا عشق واقعی به زیوری‌های بی‌روح و تظاهر نمی‌نگرد.
به عشق تا عرق شرم نیست توام اشک است
حذر که خندهٔ دندان نمای عالم بنگی
هوش مصنوعی: وقتی که عشق واقعی در قلب آدم وجود داشته باشد، نباید از عرق شرم یا احساسات خود شرمسار باشد. به یاد داشته باش که در دنیای واقعیت، لبخند و ظاهرسازی تنها پنهان‌کنندهٔ حقیقت‌ها هستند و نباید به آنها اهمیت داد.
دل پری‌که نداری مکن تهی ز تعین
کزین ترانه‌گرانتر ز عطسه‌های تفنگی
هوش مصنوعی: دل غمگینی را که نداری، خالی از صفات و ویژگی‌ها نکن. زیرا این عشق و احساساتی که از تو برمی‌خیزد، از صدای تفنگ و شلیک‌ها پرآشوب‌تر است.
غنیمت است به پیری نفس شماری عبرت
شکسته شیشه و اکنون تو زان شکست ترنگی
هوش مصنوعی: به پیری، شمارش نفس‌ها را غنیمت بشمار، چرا که شکست شیشه دیگر عبرتی است. حالا تو نیز از همان شکست درسی بگیر.
مباد جرأت طاقت کشد به لغزش خفّت
درین گذر به‌ ادایی قدم‌گشا که نه لنگی
هوش مصنوعی: مبادا که جسارت تو به قدری باشد که در این مسیر دچار لغزش و سقوط شوی. از قدم‌های محکم و استوار استفاده کن و مواظب باش که دچار نقص نشوی.
گذشت قافله‌ها زین بساط نعل در آتش
سپندوار تو هم در کمین به وهم شلنگی
هوش مصنوعی: کاروان‌ها از این صحنه گذر کردند، تو که مانند نعل در آتش ایستاده‌ای، در گوشه‌ای منتظر و هراسان بمان.
به عزم هر چه قدم می‌زنی بجاست فسردن
شتاب تا نگذشته‌ست از پرتو درنگی
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمی‌داری با هدفی مشخص است، اما باید توجه داشته باشی که شتاب‌زدگی و عجله بی‌فایده است. تا زمانی که هنوز فرصت برای تفکر و تأمل داری، بهتر است آرامش خود را حفظ کنی و از لحظه‌ها به خوبی استفاده کنی.
گداخت حیرتم از فکر سرنوشت تو بیدل
به صیقل آینه رفت و تو همچنان ته زنگی
هوش مصنوعی: حیرتم از سرنوشت تو آنقدر زیاد است که مانند آینه‌ای که صیقل می‌خورد، تغییر کرده‌ام، ولی تو هنوز در همان حالت کهنه و ناپاکی باقی مانده‌ای.