گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

خیالش بر نمی‌تابد شعور، ای بیخودی جوشی
نمی‌گنجد به دیدن جلوه‌اش ای حیرت آغوشی
ضعیفیها به ایمای نگاه افکند کار من
چو مژگان می‌کنم مضرابی آهنگ خاموشی
از آن نامهربان منت‌کش صد رنگ احسانیم
به این حسرت‌ که ‌گاهی می‌کند یاد فراموشی
نه از صبحی خبر دارم نه از شامی اثر دارم
نگه می‌پرورم در سایهٔ خط بناگوشی
به روی جلوهٔ او هر چه باداباد می‌تازم
به این یک مشت خس در بحر آتش می‌زنم جوشی
چنین محو خرام ‌کیست طاووس خیال من
که واکرده‌ست فردوس از بن هر مویم آغوشی
هنر کن محو نسیان تا صفای دل به عرض آید
ز جوهر چشمهٔ آیینه دارد آب خس پوشی
به غفلت از نوای ساز هستی بیخبر رفتم
شنیدن داشت این افسانه گر می‌داشتم گوشی
ز بار حسرت دنیا دوتا گشتیم و زین غافل
که عقبا هم نمی‌ارزد به خم ‌گرداندن دوشی
حباب من ز درد بی‌نگاهی داغ شد بیدل
فروغ‌ کلبه‌ام تا چند باشد شمع خاموشی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیالش بر نمی‌تابد شعور، ای بیخودی جوشی
نمی‌گنجد به دیدن جلوه‌اش ای حیرت آغوشی
هوش مصنوعی: تصویر او بر دل و عقل راحتی نمی‌آورد و در برابر زیبایی‌اش، انسان نمی‌تواند خود را کنترل کند، گویی در آغوش حیرت گرفتار شده است.
ضعیفیها به ایمای نگاه افکند کار من
چو مژگان می‌کنم مضرابی آهنگ خاموشی
هوش مصنوعی: نگاه ضعیف‌ها به من باعث می‌شود که کارم شبیه نواختن مضرابی باشد که آهنگش خاموش است.
از آن نامهربان منت‌کش صد رنگ احسانیم
به این حسرت‌ که ‌گاهی می‌کند یاد فراموشی
هوش مصنوعی: ما از محبت‌های مصنوعی و دروغین آن فرد بی‌رحم انتظار داریم، اما فقط با یادآوری‌های گاه و بی‌گاه او، حسرت می‌خوریم که چگونه می‌تواند ما را فراموش کند.
نه از صبحی خبر دارم نه از شامی اثر دارم
نگه می‌پرورم در سایهٔ خط بناگوشی
هوش مصنوعی: نه از صبح خبری دارم و نه از شام نشانه‌ای می‌بینم، فقط در سایهٔ گوش تو به چشم‌انتظاری نشسته‌ام.
به روی جلوهٔ او هر چه باداباد می‌تازم
به این یک مشت خس در بحر آتش می‌زنم جوشی
هوش مصنوعی: هر چه که می‌گذرد و به جلوهٔ معشوق می‌نگرم، کمترین اهمیتی به دیگر مسائل نمی‌دهید. مثل این است که در آتش می‌زنم و به شدت تلاطم دارم، ولی در عین حال احساس می‌کنم که ارزشش را ندارد.
چنین محو خرام ‌کیست طاووس خیال من
که واکرده‌ست فردوس از بن هر مویم آغوشی
هوش مصنوعی: کیست این زیبا، مثل طاووس، که با زیبایی‌اش دل مرا مجذوب کرده و بهشتی در دل من ایجاد کرده است؟ هر کدام از موهایم مانند آغوشی است که به او فراخوانده است.
هنر کن محو نسیان تا صفای دل به عرض آید
ز جوهر چشمهٔ آیینه دارد آب خس پوشی
هوش مصنوعی: برای اینکه دل را پاک و بی‌آلایش کنی، باید هنری به خرج دهی که فراموشی را به خود راه دهی. در این صورت زیبایی و صفای دل، مانند آبی که از چشمهٔ آیینه نشأت می‌گیرد، نمایان خواهد شد.
به غفلت از نوای ساز هستی بیخبر رفتم
شنیدن داشت این افسانه گر می‌داشتم گوشی
هوش مصنوعی: به طور ناخواسته و بدون توجه به نغمه‌های زندگی، از کنار آن گذشتم. اگر گوش شنوا داشتم، می‌توانستم این داستان را بشنوم.
ز بار حسرت دنیا دوتا گشتیم و زین غافل
که عقبا هم نمی‌ارزد به خم ‌گرداندن دوشی
هوش مصنوعی: دوری از دنیا و حسرت‌هایش ما را به دو نفر تبدیل کرده است، در حالی که غافل از این هستیم که حتی زندگی پس از مرگ هم ارزش این همه زحمت و نگرانی را ندارد.
حباب من ز درد بی‌نگاهی داغ شد بیدل
فروغ‌ کلبه‌ام تا چند باشد شمع خاموشی
هوش مصنوعی: حباب من به خاطر بی‌توجهی دیگران داغ و ملتهب شد. بیدل، آیا تا کی باید در کلبه‌ام منتظر بمانم تا شعله‌ی زندگی‌ام روشن شود؟