غزل شمارهٔ ۲۷۳۲
تا چند کشد دل الم بیهده کوشی
چون صبح نفس باختم از خانه بدوشی
خجلت ثمر دشت تردد نتوان زیست
ترسم به عرق گم شود از آبله جوشی
امروز کسی محرم فریاد کسی نیست
دلکوب خودم چون جرس از هرزه خروشی
شمعی که به فانوس خیال تو فروزند
چون آتش یاقوت نمیرد ز خموشی
ای خواب تو تلخ از هوس مخمل دنیا
حیف است ز حرف کفنت پنبهبهگوشی
گر آگهی از ننگ بدانجامی اقبال
هر چند به گردون رسی از خاک به جوشی
تا خجلت پستی نکشد نشئهٔ همت
آن جرعه که بر خاک توان ریخت ننوشی
در سعی طلب چشم به فرصت نتوان دوخت
برق آینهدار است مبادا مژه پوشی
بیدل اگر آگه شوی از درد محبت
یک زخم به صد صبح تبسم نفروشی
غزل شمارهٔ ۲۷۳۱: ازین نه منظر نیرنگ تا برتر زنم جوشیغزل شمارهٔ ۲۷۳۳: خیالش بر نمیتابد شعور، ای بیخودی جوشی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا چند کشد دل الم بیهده کوشی
چون صبح نفس باختم از خانه بدوشی
هوش مصنوعی: چقدر باید دل من این درد بیهوده را تحمل کند وقتی که صبح را گذراندهام و از بیسرنوشتی خستهام.
خجلت ثمر دشت تردد نتوان زیست
ترسم به عرق گم شود از آبله جوشی
هوش مصنوعی: مجبورم در برابر میوهی دشت شرمنده باشم، زیرا نگرانم که به خاطر عرق این گرما، از جوشهای پوستی گم شوم.
امروز کسی محرم فریاد کسی نیست
دلکوب خودم چون جرس از هرزه خروشی
هوش مصنوعی: امروز هیچکس نیست که بتواند حرفهای دلbroken مرا بشنود و دل شکستهام بهمانند زنگی که از سر و صدای بیفایده به صدا در میآید، در خفا و افسوس میزند.
شمعی که به فانوس خیال تو فروزند
چون آتش یاقوت نمیرد ز خموشی
هوش مصنوعی: شمعی که از نور تخیلات تو روشن است، مانند آتش یاقوت است که از سکوت نمیمیرد.
ای خواب تو تلخ از هوس مخمل دنیا
حیف است ز حرف کفنت پنبهبهگوشی
هوش مصنوعی: این شعر به انسان یادآوری میکند که خواب و آرزوهای دنیا فانی و بیارزش هستند. در واقع، اشتیاق به زرق و برق دنیا به اندازهای تلخ و شیرین نیست که برای آن گوش خود را از حقیقت بپوشانی. زندگی به سرعت میگذرد و نباید به چیزهای بیمقدار دل بست.
گر آگهی از ننگ بدانجامی اقبال
هر چند به گردون رسی از خاک به جوشی
هوش مصنوعی: اگر از عیبی باخبر باشی، هر چند به مقام و جایگاهی بلند دست پیدا کنی، باز هم از اساس و ریشهات فرار نخواهی کرد.
تا خجلت پستی نکشد نشئهٔ همت
آن جرعه که بر خاک توان ریخت ننوشی
هوش مصنوعی: تا زمانی که عجز و خجالت تو را پایین نیاورد، آن جرعهای که میتوانی بر زمین بریزی را نخواهی نوشید.
در سعی طلب چشم به فرصت نتوان دوخت
برق آینهدار است مبادا مژه پوشی
هوش مصنوعی: در تلاش برای رسیدن به اهداف، نمیتوان تنها به فرصتها نگریست؛ زیرا انعکاس زیباییها مانند نوری است که باید از آن بهره برد. مراقب باش که فرصتهای ارزشمند را از دست ندهی.
بیدل اگر آگه شوی از درد محبت
یک زخم به صد صبح تبسم نفروشی
هوش مصنوعی: اگر بیدل متوجه شوی که درد عشق چه سختیهایی دارد، حتی یک زخم دل را به هزار صبح شادابی و لبخند نمیفروشی.