گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۲۰

خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی
جهان جز کنج تنهایی ندارد جای مأنوسی
فنا تعلیم هستی باش اگر راحت هوس داری
به فهم این لغت جز خاک‌ گشتن نیست قاموسی
نپنداری بود عشق از دل افسردگان غافل
شرر در پردهٔ هر سنگ دارد چشم جاسوسی
دو عالم محو خاکستر شد از برق تماشایت
چه شمع‌ست اینکه عرض پرتوش نگذاشت فانوسی
سجود سایه‌ام‌، امید اقبال دگر دارم
به خاک افتاده‌ام در حسرت اقبال پابوسی
چه اقبال است یارب مژدهٔ شمشیر قاتل را
که بوی خون ‌چکیدن در دماغم می‌زند کوسی
ز وحشت شعلهٔ من مژدهٔ خاکستری دارد
به استقبال بالم می‌رسد پرواز معکوسی
به صد چاک جگر آهی نجست از سینهٔ تنگم
در زندان شکست اما نشد آزاد محبوسی
نظر باز چراغان تأمل نیستی بیدل
شرار سنگ هم در بیضه پرورده‌ست طاووسی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی
جهان جز کنج تنهایی ندارد جای مأنوسی
هوش مصنوعی: دیدن دوستان و همصحبتان از دور بسیار خوشایند است، اما در دنیای مادی هیچ جایی به اندازه‌ی محبت و صمیمیت در جمع دوستان نمی‌تواند آرامش‌بخش باشد. تنها بودن، دلگیر و خالی از لطف است.
فنا تعلیم هستی باش اگر راحت هوس داری
به فهم این لغت جز خاک‌ گشتن نیست قاموسی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از زندگی لذت ببری و راحتی را تجربه کنی، باید به فهم و درک زندگی بپردازی. در غیر این صورت، تنها به خاک سپرده شدن و فراموشی انتظار تو را می‌کشد.
نپنداری بود عشق از دل افسردگان غافل
شرر در پردهٔ هر سنگ دارد چشم جاسوسی
هوش مصنوعی: عشق را ناغافل از دل غمگینان نپندار، زیرا در هر سنگی شعله‌ای نهفته است که چشم انتظار است.
دو عالم محو خاکستر شد از برق تماشایت
چه شمع‌ست اینکه عرض پرتوش نگذاشت فانوسی
هوش مصنوعی: از شدت زیبایی و درخشندگی تو، دو جهان مانند خاکستر از هم پاشیده شدند. چه نوری است که هر شمعی را تحت تاثیر خود قرار داده و نمی‌گذارد نوری از فانوس دیگر سير شمد.
سجود سایه‌ام‌، امید اقبال دگر دارم
به خاک افتاده‌ام در حسرت اقبال پابوسی
هوش مصنوعی: در حالتی از تواضع و افتادگی قرار دارم و امیدوارم که روزی دیگر شانس و اقبال خوب به سراغم بیاید. اکنون که به خاک افتاده‌ام، در آرزوی خوشبختی و فرصت نزدیک شدن به بزرگی هستم.
چه اقبال است یارب مژدهٔ شمشیر قاتل را
که بوی خون ‌چکیدن در دماغم می‌زند کوسی
هوش مصنوعی: چه بخت و نصیب عجیبی است، ای خدا! خبر شمشیر قاتل به گوش من می‌رسد و بوی خون در بینی‌ام حس می‌شود.
ز وحشت شعلهٔ من مژدهٔ خاکستری دارد
به استقبال بالم می‌رسد پرواز معکوسی
هوش مصنوعی: از ترس شعله‌های وجودم، خبری به گوش می‌رسد که خاکسترها به استقبال بال‌های من می‌آیند و پروازی معکوس را تجربه می‌کنند.
به صد چاک جگر آهی نجست از سینهٔ تنگم
در زندان شکست اما نشد آزاد محبوسی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دل را به شدت می‌فشارد و از عذاب و درد رنج می‌برم، هیچ آه و ناله‌ای از من بیرون نمی‌آید. در حالی که در قفس احساسات و شرایط سخت خود گرفتارم، تلاش می‌کنم اما نتوانستم از این حبس رهایی یابم.
نظر باز چراغان تأمل نیستی بیدل
شرار سنگ هم در بیضه پرورده‌ست طاووسی
هوش مصنوعی: نگاه کن، روشنایی و روشنی در افکار تو نیست. بیدل، حتی شراره‌های سنگ هم در خون خود طاووس را پرورش داده است.