گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۰۶

حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی
کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی
نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامهٔ ما را
نوای حیرتم آنهم به بند تار بی‌سازی
سرت راه‌ گریبان وانکرد از بی‌تمیزیها
وگرنه بر تامل سنگ هم دارد در بازی
به این سامان ندانم صید نیرنگ ‌که خواهم شد
که چون طاووس در بالم چراغان‌کرده پروازی
نفس دزدیده در دل شور سودای دگر دارم
چو شمع‌ کشته روشن‌کرده‌ام هنگامهٔ رازی
غبارم در عدم هم‌ گر هوایی دارد این دارد
که برگرد سر او گردم و بر خودکنم نازی
اگر ساحل شوم آوارهٔ یک گوهر آرامم
به توفان می‌گریزم تاکنم با عافیت سازی
ندانم ماجرای‌کاف و نون‌کی منقطع‌گردد
درین کهسار عمری شد که پیچیده‌ست آوازی
مگو از ابتدای من‌، مپرس از انتهای من
نگاهی بود خون‌گشتن چه انجامی چه آغازی
به جایی می‌رسی بیدل مباش از جستجو غافل
دری ازآشیان تا وا شود یک چند پروازی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی
کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی
هوش مصنوعی: تو همپای قمر، شوخی نکن و در عین حال به زیبایی طاووس توجه داشته باش، چون تکیه‌گاه تو چیزی جز خاکستری و عادی نیست. در پرواز عشق، نه فقط به بازی بپرداز بلکه عمق و معنی آن را دریاب.
نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامهٔ ما را
نوای حیرتم آنهم به بند تار بی‌سازی
هوش مصنوعی: این عشق و خوشی که احساس می‌کنم، تنها یک فریب است. حال و هوای ما به قدری شلوغ و پرهیاهوست که صدای حیرت من انگار به تسبیحی بسته شده است که بی‌صوت است.
سرت راه‌ گریبان وانکرد از بی‌تمیزیها
وگرنه بر تامل سنگ هم دارد در بازی
هوش مصنوعی: سر تو چنان در گریبان خود مشغول است که از بی‌نظمی‌ها غافل شده‌اید، وگرنه حتی سنگ هم در بازی خودش تاملی می‌کند.
به این سامان ندانم صید نیرنگ ‌که خواهم شد
که چون طاووس در بالم چراغان‌کرده پروازی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر expressing می‌کند که او نمی‌داند در این دنیا چه سرنوشتی برایش رقم خواهد خورد. او به خود می‌بالد و خویشتن را با طاووسی که پرهایش را در سایه نور می‌افشاند مقایسه می‌کند و این تصویر را به عنوان نمادی از زیبایی و جلال زندگی‌اش در نظر می‌گیرد.
نفس دزدیده در دل شور سودای دگر دارم
چو شمع‌ کشته روشن‌کرده‌ام هنگامهٔ رازی
هوش مصنوعی: در دل من شوری از آرزوهای دیگر وجود دارد که مثل شمعی در حال سوختن و روشنایی بخشیدنم به رازهایی هستم که می‌خواهم پنهان بمانند.
غبارم در عدم هم‌ گر هوایی دارد این دارد
که برگرد سر او گردم و بر خودکنم نازی
هوش مصنوعی: اگر چه در گمنامی و عدم به سر می‌برم، اما اگر کسی به یاد من باشد، آرزو دارم که دور او بگردم و به خودم ببالم.
اگر ساحل شوم آوارهٔ یک گوهر آرامم
به توفان می‌گریزم تاکنم با عافیت سازی
هوش مصنوعی: اگر در ساحل باشم، بی‌قرار و آواره‌ی یک گوهر هستم و در صورت مواجهه با طوفان، به سمت آرامش و امنیت خواهم رفت.
ندانم ماجرای‌کاف و نون‌کی منقطع‌گردد
درین کهسار عمری شد که پیچیده‌ست آوازی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بر سر حرف "کاف" و "نون" می‌آید، ولی در این کوهستان، سال‌هاست که صدایی پیچیده و گم شده است.
مگو از ابتدای من‌، مپرس از انتهای من
نگاهی بود خون‌گشتن چه انجامی چه آغازی
هوش مصنوعی: نگو از آغاز من و نپرس درباره پایانم؛ نگاهی به این که چگونه به خون تبدیل شدم، چه تاثیری داشته و چه آغاز و پایانی داشته است.
به جایی می‌رسی بیدل مباش از جستجو غافل
دری ازآشیان تا وا شود یک چند پروازی
هوش مصنوعی: به جایی می‌رسی که نباید از جستجو و تلاش غافل شوی، چون در نهایت دروازه‌ای به روی تو باز خواهد شد و فرصتی برای پرواز پیدا می‌کنی.