گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۰۱

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری
کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری
بجز مردن علاج ما و من صورت نمی‌بندد
تب شور نفسها در کفن دارد تباشیری
فلک بر مایه‌داران من و ما باجها دارد
عدم شو تا نبینی‌ گیرو دار حکم تقدیری
اگر از اهل تقوایی بپرهیز از توانایی
که در کیش تعین چون جوانی نیست بی‌پیری
به نفی سایهٔ موهوم‌ کن اثبات خورشیدی
همه قلبیم اما در گداز ماست اکسیری
رهایی نیست از اندیشهٔ عجز و غرور اینجا
به قانون خموشی هم‌نفس دارد بم و زیری
چه دیدی ای تامل زین خیال آباد موهومی
تو خوابی عرضه ده تا من هم آغازم‌ به تعبیری
نه گردون کهکشان دارد نه انجم کاروان دارد
درین صحرا جنونی ‌کرده باشد گرد نخجیری
محبت از مزاج عشقبازان ‌کینه نپسندد
پر پروانه ممکن نیست‌گردد زینت تیری
گر از دود دل و خون جگر صد پیرهن پوشم
همان چون ناله‌ام سر تا قدم نی رنگ تصویری
دلی پر دارد از مجنون ما سنگ‌ کف طفلان
مگر خالی‌کند در صورت ایجاد زنجیری
نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل
به زیرخاک هم چون آفتابم هست شبگیری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری
کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری
هوش مصنوعی: در چشمانم اشک‌های زیادی وجود دارد که مانند سحرگاه می‌درخشند، اما اکنون هیچ تأثیری از ناله‌ام در دل شب نمی‌توانم ایجاد کنم. احساس می‌کنم نمی‌توانم تیر غم‌انگیز خود را به تاریکی بیفکنم.
بجز مردن علاج ما و من صورت نمی‌بندد
تب شور نفسها در کفن دارد تباشیری
هوش مصنوعی: غیر از مرگ راهی برای درمان ما وجود ندارد و هیچ‌چیز نمی‌تواند وضع ما را بهتر کند، زیرا احساس شور و هیجان ما مانند تب در حال شعله‌ور شدن است و در عین حال نشانه‌ای از امید به سوی آینده داریم.
فلک بر مایه‌داران من و ما باجها دارد
عدم شو تا نبینی‌ گیرو دار حکم تقدیری
هوش مصنوعی: آسمان به ثروتمندان ما مالیات می‌دهد، خود را از قید و بند وجود خارج کن تا نتوانی چنگال‌های سرنوشت را ببینی.
اگر از اهل تقوایی بپرهیز از توانایی
که در کیش تعین چون جوانی نیست بی‌پیری
هوش مصنوعی: اگر از افرادی که تقوی دارند فاصله بگیری، به نیرویی دسترسی نخواهی داشت که در دین و مذهب مانند جوانی است که هیچ نشانه‌ای از پیری ندارد.
به نفی سایهٔ موهوم‌ کن اثبات خورشیدی
همه قلبیم اما در گداز ماست اکسیری
هوش مصنوعی: سایه‌های خیالی را به کنار بزن و حقیقت روشنی را بر دل‌های ما بتابان. اگرچه در دل ما گرمایی وجود دارد، اما در درون ما اکسیری نیز نهفته است که ما را می‌سوزاند و زندگی می‌بخشد.
رهایی نیست از اندیشهٔ عجز و غرور اینجا
به قانون خموشی هم‌نفس دارد بم و زیری
هوش مصنوعی: در اینجا، انسان نمی‌تواند از افکار ناامیدی و خودبزرگ‌بینی فرار کند. حتی در سکوت و آرامش، این دو احساس در دل او وجود دارند و هم‌نفس شده‌اند.
چه دیدی ای تامل زین خیال آباد موهومی
تو خوابی عرضه ده تا من هم آغازم‌ به تعبیری
هوش مصنوعی: ای تفکر، چه چیزی را در این خیال خوش و رویایی دیده‌ای؟ تو خواب خود را نشان بده تا من هم بتوانم حرفی بزنم.
نه گردون کهکشان دارد نه انجم کاروان دارد
درین صحرا جنونی ‌کرده باشد گرد نخجیری
هوش مصنوعی: نه آسمان ستاره دارد و نه ستاره‌ها در آن به حرکت‌اند. در این بیابان، ممکن است جنونی باشد که همچون گردی از یک شکار به دور خود می‌چرخد.
محبت از مزاج عشقبازان ‌کینه نپسندد
پر پروانه ممکن نیست‌گردد زینت تیری
هوش مصنوعی: عشق واقعی هیچ‌گاه با کینه و حسادت سازگاری ندارد. همان‌طور که پروانه نمی‌تواند خود را به تیر و کینه آغشته کند، انسان عاشق نیز نباید در دل خود جایی برای کینه داشته باشد.
گر از دود دل و خون جگر صد پیرهن پوشم
همان چون ناله‌ام سر تا قدم نی رنگ تصویری
هوش مصنوعی: اگر با درد دل و خون جگر هزار لباس بپوشم، باز هم ناله‌ام می‌ماند و بر تنم هیچ رنگ و تصویری وجود نخواهد داشت.
دلی پر دارد از مجنون ما سنگ‌ کف طفلان
مگر خالی‌کند در صورت ایجاد زنجیری
هوش مصنوعی: دل ما از عشق مجنون پر است، اما آیا دل سنگی همچون دل کودکان نمی‌تواند در برابر زنجیرها خالی شود؟
نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل
به زیرخاک هم چون آفتابم هست شبگیری
هوش مصنوعی: نمی‌پندارم که با مرگ از جستجو و تلاش بی‌نیاز می‌شوم. حتی در زیر خاک، مانند خورشید هستم که در دل شب زنده و درخشان است.