غزل شمارهٔ ۲۶۸۶
بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری
ای چمنستان جمال، آینه دارد سحری
زندگی یک دو نفس، این همه پرواز هوس
کاغذ آتش زدهای سر خوش مست شرری
بر هوس نشو و نما، مفت خیالست بقا
ورنه در اقلیم فنا، یأس ندارد هنری
آه درین دشت هوس نیست به کام دل کس
مشت غباری که بچیند نمی از چشم تری
بیتو چو شمعم همه تن سوختهٔ یأس وطن
داغی وآهیست ز من گر طلبی پا و سری
قابل آگاهی او نیست خیال من و تو
حسن خدایی نشود آینه دارش دگری
جوش حباب انجمن شوکت دریا نشود
ما همه صیقل زدهایم آینهٔ بیجگری
نیست ز هم فرق نما انجمن و خلوت ما
آینه دارد همه جا خانهٔ بیرون دری
در بر هر زیر و بمی خفته فسون عدمی
در همه سازست رمی با همه رنگست پری
پردهٔ صد رنگ دری تا به چمن راه بری
خفته ته بال پری کارگه شیشهگری
بیدل خونین جگرم بلبل بیبال و پرم
نیست درین غمکدهها نالهٔ من بیاثری
غزل شمارهٔ ۲۶۸۵: آفت ایجاد است طبع از دستگاه خود سریغزل شمارهٔ ۲۶۸۷: تا کجا آن جلوه در دلها کشد میدان سری
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری
ای چمنستان جمال، آینه دارد سحری
هوش مصنوعی: به خودت بیتوجه نباش و نگاهی هم به دل خود داشته باش. ای باغ پر از زیبایی، تو خود آینهای از سحر و جاذبه هستی.
زندگی یک دو نفس، این همه پرواز هوس
کاغذ آتش زدهای سر خوش مست شرری
هوش مصنوعی: زندگی فقط چند نفس بیش نیست، اما در همین مدت کوتاه، آرزوها و خواستهها به شدت به پرواز در میآیند. مانند کاغذی که آتش گرفته، ما نیز در لذت و شور فراوان غرقیم و مانند شعلهای در حال همراهی با این احساسات هستیم.
بر هوس نشو و نما، مفت خیالست بقا
ورنه در اقلیم فنا، یأس ندارد هنری
هوش مصنوعی: به دنبال آرزوها نباش، زیرا که دوام و ماندگاری در آنها تنها یک خیال پوچ است. در واقع، در دنیای فانی و گذرا، ناامیدی هیچگونه هنری ندارد.
آه درین دشت هوس نیست به کام دل کس
مشت غباری که بچیند نمی از چشم تری
هوش مصنوعی: اینجا در این سرزمین آرزوها، هیچ کس نمیتواند به خواستههای دلش دست یابد. فقط غباری هست که از چشم اشکها جمع میشود و معنایی از آن نمیتوان گرفت.
بیتو چو شمعم همه تن سوختهٔ یأس وطن
داغی وآهیست ز من گر طلبی پا و سری
هوش مصنوعی: بدون تو مانند شمعی هستم که از دلسردی میسوزد و دلم پر از درد و حسرت است. اگر مرا بخواهی، روح و جانم را نیز به تو میسپارم.
قابل آگاهی او نیست خیال من و تو
حسن خدایی نشود آینه دارش دگری
هوش مصنوعی: او نمیتواند به خیالات ما دسترسی پیدا کند و زیبایی خداوندیاش را فقط یک دیگر نمیتواند نشان دهد.
جوش حباب انجمن شوکت دریا نشود
ما همه صیقل زدهایم آینهٔ بیجگری
هوش مصنوعی: هیچگاه نمیتوان به سطح و شکوه دریا دست یافت؛ ما همه همانند آینههایی هستیم که جلا یافتهایم اما نقصی در وجودمان داریم.
نیست ز هم فرق نما انجمن و خلوت ما
آینه دارد همه جا خانهٔ بیرون دری
هوش مصنوعی: اختلافی بین جمع و تنهایی ما وجود ندارد. در همه جا، مانند آینه، خانهام به بیرون دیده میشود.
در بر هر زیر و بمی خفته فسون عدمی
در همه سازست رمی با همه رنگست پری
هوش مصنوعی: در هر حالتی، جاذبهای از وجود و عدم وجود وجود دارد. در این میان، صدای ساز با همهی رنگها و زیباییها در حال نواختن است.
پردهٔ صد رنگ دری تا به چمن راه بری
خفته ته بال پری کارگه شیشهگری
هوش مصنوعی: پردهای با صد رنگ که از در به باغ میرسد، آرامگاه پرندهای است که در کارگاه شیشهگری خوابیده است.
بیدل خونین جگرم بلبل بیبال و پرم
نیست درین غمکدهها نالهٔ من بیاثری
هوش مصنوعی: دلزده و غمگین هستم و مانند بلبل بیپر و بال، احساس نامیدی میکنم. در این دنیای پر از غم، هیچکس به نالهها و دردهای من توجهی نمیکند و صدای من گم میشود.