گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۷۶

اگر با پای سروی سعی آهم رهبری ‌کردی
کف خاکسترم با بال قمری همسری ‌کردی
ندادم عرض هستی ورنه با این ناتوانیها
به رنگ رشتهٔ شمعم نفس هم اژدری ‌کردی
نشد اول چراغ عافیت در دیده‌ام روشن
که پیش از دود کردن آتشم خاکستری کردی
دلی دارم که گر آیینه دیدی حیرت کارش
همان جوهر عرق از خجلت بی‌جوهری کردی
نبردم رنج تزویری ‌که زاهد از فسون او
به هر گوسالگی خود را خیال سامری‌ کردی
به بی دردی فسرد و یک نفس آدم نشد زاهد
چه بودی از هوس هم این هیولا پیکری‌ کردی
خوشا ملک فنا و دولت جاوید بیقدری
که آنجا نقش پا هم بر سر ما افسری‌کردی
اگر چون شانه حرفی از فسون زلف دانستی
دل صد چاک ما هم دست در بال پری‌ کردی
چو قمری چشم اگر می‌دوختم بر سرو آزادش
به گردن‌ گردش رنگ تحیر چنبری کردی
نگاه او گر افکندی سپند ناز در آتش
به حیرت ماندن چشم غزالان مجمری‌ کردی
زگرد جلوهٔ خود خاک بر سر ریختی بیدل
اگر نظارهٔ رفتار او کبک دری کردی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر با پای سروی سعی آهم رهبری ‌کردی
کف خاکسترم با بال قمری همسری ‌کردی
هوش مصنوعی: اگر با قدرت و اراده‌ای محکم و استوار مانند سرو به راه خود می‌رفتی، می‌توانستی به کسی همچون پرنده‌ای آزاد و زیبا مانند قمر دست پیدا کنی.
ندادم عرض هستی ورنه با این ناتوانیها
به رنگ رشتهٔ شمعم نفس هم اژدری ‌کردی
هوش مصنوعی: من وجود خودم را به کسی نشان ندادم، وگرنه با این ضعف و ناتوانی‌ها، نفس من هم می‌توانست مانند زهر یک اژدها خطرناک باشد.
نشد اول چراغ عافیت در دیده‌ام روشن
که پیش از دود کردن آتشم خاکستری کردی
هوش مصنوعی: در ابتدا، نشانه‌هایی از آرامش و خوشبختی در چشمانم نمی‌تابید. به این دلیل که پیش از آنکه شعله‌ی آتش وجودم را به خاکستر تبدیل کنی، زندگی‌ام را به مشکلات و سختی‌ها دچار کردی.
دلی دارم که گر آیینه دیدی حیرت کارش
همان جوهر عرق از خجلت بی‌جوهری کردی
هوش مصنوعی: اینجا یک دل دارم که اگر آن را بخوبی ببینی، متوجه خواهی شد که از شرم و بی‌ارزشی‌اش، عرق از پیشانی‌اش نشسته است و تو را به شگفتی وامی‌دارد.
نبردم رنج تزویری ‌که زاهد از فسون او
به هر گوسالگی خود را خیال سامری‌ کردی
هوش مصنوعی: من درگیر رنج و فریبکاری‌ای نیستم که زاهد به خاطر آن، به هر نقصی در خود، تصور می‌کند که مانند سامری است و در دام این خیال می‌افتد.
به بی دردی فسرد و یک نفس آدم نشد زاهد
چه بودی از هوس هم این هیولا پیکری‌ کردی
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌دردی، این حالت به تو دست داده و نتوانستی حتی یک بار به انسان بودن نزدیک شوی. چرا که چه می‌دانستی از آرزوها، که تو هم خودت را به یک موجود هیولایی تبدیل کردی.
خوشا ملک فنا و دولت جاوید بیقدری
که آنجا نقش پا هم بر سر ما افسری‌کردی
هوش مصنوعی: خوشا سرزمین زوال و حکومتی که پایدار است، جایی که حتی آثار قدم‌های ما نیز بر سر ما تسلط دارد.
اگر چون شانه حرفی از فسون زلف دانستی
دل صد چاک ما هم دست در بال پری‌ کردی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند شانه‌ای هستی که در مورد زیبایی و فریبندگی موها چیزی می‌دانی، پس دل شکسته ما هم با دست خودت به پری (ملکوت) پیوسته است.
چو قمری چشم اگر می‌دوختم بر سرو آزادش
به گردن‌ گردش رنگ تحیر چنبری کردی
هوش مصنوعی: اگر مانند قمری به چهره‌ی زیبا و باشکوهش نگاه می‌کردم، رنگ و ناز آن به قدری مرا شگفت‌زده می‌کرد که حیرت را به همراه می‌آورد.
نگاه او گر افکندی سپند ناز در آتش
به حیرت ماندن چشم غزالان مجمری‌ کردی
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به او بیندازی، مانند آتش که زیبایی و ناز او را در خود می‌سوزاند، چشمان غزال‌ها به حیرت می‌افتند و به مانند ظرفی پر از عطر و زیبایی می‌شوند.
زگرد جلوهٔ خود خاک بر سر ریختی بیدل
اگر نظارهٔ رفتار او کبک دری کردی
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و جلوه‌ی او نگاهی بندازی، همچون پرندۀ کبک دچار شگفتی و حیرت خواهی شد، بیدل، وقتی که او از خود خاک بر سر می‌ریزد.