غزل شمارهٔ ۲۶۷۳
غبارم میکشد محمل به دوش نالهٔ دردی
که از وحشت نگیرد دامن اندیشهاش گردی
به توفان تماشای که از خود رفتهام یارب؟
کهگردم میدهد یاد از نگاه جلوه پروردی
خرد را در مقام هوش تسلیم جنون کردم
به حال خوبش هم باز آمدن دارد ره مردی
تماشای سواد عافیت بردهست از خویشم
مگر مژگان بهم آردکسی تا من کنم گردی
درین غفلتسرا از یاس بردم فیض آگاهی
گلاب افشاند همچون صبح بر رویم دم سردی
جرس آتش زنم دود سپندی پرفشان سازم
به دوشم تا بهکی محملکشد فریاد بیدردی
چسان با صفحهٔ افلاک سازد نقش آزادم
غبارم دامن مژگان نگیرد چون نگه فردی
شبستان جسد پاس از دل بیدار میخواهد
جهانی خفته است اینجا و پیدا نیست شبگردی
بجستیم آخر از قید طلسم نارساییها
شکست بال قدرتگشت بر ما چنح مردی
ز بس چون شمع بیدل با شکست رنگ درجوشم
ز هر عضوم توانکرد انتخاب چهرهٔ زردی
غزل شمارهٔ ۲۶۷۲: خوش آن ساعت که چون تمثال از آیینهٔ فردیغزل شمارهٔ ۲۶۷۴: نیاز جلوه دارم حیرت آیینه پروردی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غبارم میکشد محمل به دوش نالهٔ دردی
که از وحشت نگیرد دامن اندیشهاش گردی
هوش مصنوعی: غبار و کثیفی مرا به دوش گرفته است و صدای ناله و دردهایم باعث میشود که هیچگاه از هراس و نگرانیام به آرامش نرسم.
به توفان تماشای که از خود رفتهام یارب؟
کهگردم میدهد یاد از نگاه جلوه پروردی
هوش مصنوعی: آیا میتوانم به تماشای طوفانی بپردازم که از شدت آن به خود آمدهام؟ زیرا آن یادآوری میکند از نگاهی که جلال و زیبایی خود را در آن دیدهام.
خرد را در مقام هوش تسلیم جنون کردم
به حال خوبش هم باز آمدن دارد ره مردی
هوش مصنوعی: من عقل و فهم خود را در برابر جنون تسلیم کردم، به خاطر زیبایی و حال خوب آن. اما از این حال خوش، بازگشت به عقل و واقعیت نیز امکانپذیر است و این نشان از قدرت واقعی مردانگی است.
تماشای سواد عافیت بردهست از خویشم
مگر مژگان بهم آردکسی تا من کنم گردی
هوش مصنوعی: نگاه به زیبایی و آرامش باعث شده که از خودم فاصله بگیرم، مگر اینکه کسی با نگاهی دلنشین مرا به واقعیت برگرداند تا بتوانم دوباره به زندگی عادیام برسم.
درین غفلتسرا از یاس بردم فیض آگاهی
گلاب افشاند همچون صبح بر رویم دم سردی
هوش مصنوعی: در این مکان پر از غفلت و بیخبری، از ناامیدی بهرهای از آگاهی به دست آوردم. مانند گلابی که صبح زود بر صورتم میریزد و سردی را میزداید.
جرس آتش زنم دود سپندی پرفشان سازم
به دوشم تا بهکی محملکشد فریاد بیدردی
هوش مصنوعی: من با صدای جرس آتش را روشن میکنم و دودی پر از خوشبویی را به دوشم میزنم. تا کی باید این محمل را به دوش بکشم و فریاد بیدردی سر دهم؟
چسان با صفحهٔ افلاک سازد نقش آزادم
غبارم دامن مژگان نگیرد چون نگه فردی
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم با آسمان و ستارهها ارتباط برقرار کنم و خود را آزاد تصور کنم، در حالی که غبار زندگیام بر دامن مژگان دیگران نمینشیند، همانطور که نگاه یک فرد میتواند بر من تأثیر بگذارد.
شبستان جسد پاس از دل بیدار میخواهد
جهانی خفته است اینجا و پیدا نیست شبگردی
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، روح بیخبر از خواب عمیق دنیا، به دنبال کسی است که در این سکوت و خاموشی، بیدار باشد و زندگی را حس کند. اما همه جا ساکت است و کسی را نمیتوان یافت که در این شب تاریک به جستجوی حقیقت برآید.
بجستیم آخر از قید طلسم نارساییها
شکست بال قدرتگشت بر ما چنح مردی
هوش مصنوعی: سرانجام از محدودیتها و موانع رهایی یافتیم و قدرت ما بهاندازهای شد که توانستیم به پیروزی دست یابیم.
ز بس چون شمع بیدل با شکست رنگ درجوشم
ز هر عضوم توانکرد انتخاب چهرهٔ زردی
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه، مانند شمعی که در حال ذوب شدن است، رنگ و روی من در حالت پریشانی و شکستگی است. از هر بخشی از وجودم، میتوانم انتخاب کنم که چهرهام زرد و کمرنگ باشد.

بیدل دهلوی