گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۶۲

چه می‌شدگر نمی‌زد اینقدر رنج نفس هستی
مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی
شرار جسته از سنگ انفعالش چشم می‌پوشد
به این هستی‌که من دارم نمی‌خواهد نفس هستی
گر اقبال هوس را عزتی می‌بود در عالم
قضا از شرم‌ کم می‌بست بر مور و مگس هستی
هوای عافیت صحرای مانوس عدم دارد
نمی‌سازد عزیزان، با مزاج هیچکس هستی
غریب است ازگرفتاران، ‌غم تن پروری خوردن
حذر زبن دانه و آبی‌که دارد در قفس هستی
تو بر جمعیت اسباب مغروری و زبن غافل
که آخر می‌برد در آتشت زین خار و خس هستی
خروش الرحیلی بشنو و از جستجو بگذر
سراغ‌کاروان دارد در آواز جرس هستی
نبودی‌، آمدی و می‌روی جایی که معدومی
زمانی شرم باید داشتن زین پیش و پس هستی
مزاری راکه می‌بینم دل از شوق آب می‌گردد
خوشا جمعیت جاوبد و ذوق بی‌نفس هستی
تظلم در عدم بهر چه می‌برد آدمی بیدل
درین حرمان ‌سرا می‌داشت گر فریادرس هستی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه می‌شدگر نمی‌زد اینقدر رنج نفس هستی
مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی
هوش مصنوعی: اگر این همه درد و suffering وجود نداشت، شاید اوضاع بهتر می‌شد. اما حالا، این زندگی و شهرت ناشی از خواسته‌ها و هوس‌هایم، مرا در معرض قضاوت دیگران قرار داده و رسوای جهان کرده است.
شرار جسته از سنگ انفعالش چشم می‌پوشد
به این هستی‌که من دارم نمی‌خواهد نفس هستی
هوش مصنوعی: شعله‌ای که از سنگی به وجود آمده، به تأثیر آن بی‌توجهی می‌کند. در واقع، این هستی که من دارم، به نوعی نمی‌خواهد وجود خود را ادامه دهد.
گر اقبال هوس را عزتی می‌بود در عالم
قضا از شرم‌ کم می‌بست بر مور و مگس هستی
هوش مصنوعی: اگر بخت و شانس در دنیا جایگاه والایی داشت، از خجالت، وجود حشرات کوچکی مانند مور و مگس را نادیده می‌گرفت.
هوای عافیت صحرای مانوس عدم دارد
نمی‌سازد عزیزان، با مزاج هیچکس هستی
هوش مصنوعی: هوای راحتی و آسایش در دنیای بی‌خبری، فراموشی از آنچه در اطراف می‌گذرد را به ارمغان می‌آورد و نمی‌تواند با روحیه هیچ‌یک از عزیزان سازگار باشد.
غریب است ازگرفتاران، ‌غم تن پروری خوردن
حذر زبن دانه و آبی‌که دارد در قفس هستی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که در درد و مشقت هستند، باید از زندگی راحت و بی‌دغدغه پرهیز کنند. آنها باید آگاه باشند که حتی در قفس دنیا، آنچه دارند، به نوعی محدود و وابسته است و نباید از آن غافل شوند.
تو بر جمعیت اسباب مغروری و زبن غافل
که آخر می‌برد در آتشت زین خار و خس هستی
هوش مصنوعی: تو در میان جمعیت مشغول به خودبزرگ‌بینی هستی و از چیزهایی که تو را به خطر می‌اندازد غافل هستی، در حالی که از این بره‌ها و علف‌ها به آتش دچار خواهی شد.
خروش الرحیلی بشنو و از جستجو بگذر
سراغ‌کاروان دارد در آواز جرس هستی
هوش مصنوعی: صدای آرامش را بشنو و از کاوش‌های بی‌فایده دست بردار، زیرا کاروان زندگی در صدای زنگ جرس در حال حرکت است.
نبودی‌، آمدی و می‌روی جایی که معدومی
زمانی شرم باید داشتن زین پیش و پس هستی
هوش مصنوعی: تو که نه بودی، اکنون آمده‌ای و به جایی می‌روی که انگار خبری از تو نیست. باید زمان گذشته و آینده را در نظر بگیری و از این وضعیت شرمنده باشی.
مزاری راکه می‌بینم دل از شوق آب می‌گردد
خوشا جمعیت جاوبد و ذوق بی‌نفس هستی
هوش مصنوعی: هر بار که به این قبرستان نگاه می‌کنم، دل‌ام از شادی پر می‌شود. چه خوب است که آنجا جمعیتی از اهل دل است و حس زندگی در آنجا به وضوح حس می‌شود.
تظلم در عدم بهر چه می‌برد آدمی بیدل
درین حرمان ‌سرا می‌داشت گر فریادرس هستی
هوش مصنوعی: آدمی دلسوخته در این مکان پر از ناکامی، از بی‌عدالتی و بی‌اعتنایی چه سودی می‌برد؟ اگر تنها کسی بود که می‌توانست به او کمک کند.