گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۴۳

افسانهٔ وفایی اگر گوش کرده‌ای
یادم کن آنقدر که فراموش کرده‌ای
لعلت‌خموش و دل هوس‌انشای صد سؤال
آبم ز شرم چشمهٔ بیجوش کرده‌ای
خیمازهٔ خیال تسلی کنار نیست
ای موج اختراع چه آغوش‌ کرده‌ای
دل نیست گوهری که به خاکش توان نهفت
آیینه است آنچه نمدپوش کرده‌ای
موی سپید پنبهٔ گوش کسی مباد
در خواب‌، سیر صبح بناگوش کرده‌ای
لغزیده برجهات پریشان‌نگاهیت
خطی دگر شد آنچه تو مغشوش ‌کرده‌ای
جزو هم چون حباب ندانم چه بار داشت
خم گشتنی که آبلهٔ دوش کرده‌ای
گر شغل هستی تو همین سعی نیستی است
امروز خواهی آنچه کنی دوش کرده‌ای
زین بیش و کم نفس به تخیل شمرده گیر
فرداست کاین حساب فراموش کرده‌ای
تصویر شمع‌، محرم سوز و گداز نیست
در ساغرت می است که کم نوش کرده‌ای
بیدل دلت به نور حضوری نبرد راه
ای بی‌خبر چراغ که خاموش کرده‌ای

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

افسانهٔ وفایی اگر گوش کرده‌ای
یادم کن آنقدر که فراموش کرده‌ای
هوش مصنوعی: اگر داستان وفا را شنیده‌ای، لطفاً به یادم بیاور آنقدر که فراموش کرده‌ای.
لعلت‌خموش و دل هوس‌انشای صد سؤال
آبم ز شرم چشمهٔ بیجوش کرده‌ای
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از زیبایی و سکوت خاصی سخن می‌گوید که مانند یک لعل (گوهر گرانبها) است. دل او پر از سوالات و آرزوهاست، اما در برابر معشوق، شرم و خجالت گذاشته است. این احساسات باعث می‌شود که حتی در چشمه‌ای که باید جوش و خروش داشته باشد، نیز آرامش و سکوت وجود داشته باشد. در واقع، شاعر به عمق احساسات و تأثیر زیبایی معشوق بر خود اشاره می‌کند.
خیمازهٔ خیال تسلی کنار نیست
ای موج اختراع چه آغوش‌ کرده‌ای
هوش مصنوعی: درد و غم خیال در کنار هیچ چیزی آرامش نمی‌دهد، ای نقد زندگی، تو چه آغوشی برای من گشوده‌ای؟
دل نیست گوهری که به خاکش توان نهفت
آیینه است آنچه نمدپوش کرده‌ای
هوش مصنوعی: دل مانند گوهری نیست که بتوان آن را در خاک پنهان کرد، بلکه آینه‌ای است که پوشیده شده و حقیقت آن قابل دیدن نیست.
موی سپید پنبهٔ گوش کسی مباد
در خواب‌، سیر صبح بناگوش کرده‌ای
هوش مصنوعی: موی سفید مانند پنبه نبايد از گوش کسی بیرون باشد، در خواب، سیر صبح بر روی گوش دست‌کشی کرده‌ای.
لغزیده برجهات پریشان‌نگاهیت
خطی دگر شد آنچه تو مغشوش ‌کرده‌ای
هوش مصنوعی: چشمان نگران و آشفته تو، به یک شکل جدید و متفاوت تغییر یافته‌اند و آنچه که تو به هم ریخته‌ای، اکنون به چیزی دیگر تبدیل شده است.
جزو هم چون حباب ندانم چه بار داشت
خم گشتنی که آبلهٔ دوش کرده‌ای
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه دلیلی باعث شده که این زخم بر دوش تو بماند، چون به نظر می‌رسد که وجود ما مانند حبابی است که به راحتی می‌شکند.
گر شغل هستی تو همین سعی نیستی است
امروز خواهی آنچه کنی دوش کرده‌ای
هوش مصنوعی: اگر در کار و حرفه‌ات سخت کوش نباشی، امروز به نتیجه‌ای نمی‌رسی. هر آنچه که می‌خواهی در آینده به دست آوری، باید برایش در گذشته تلاش کرده باشی.
زین بیش و کم نفس به تخیل شمرده گیر
فرداست کاین حساب فراموش کرده‌ای
هوش مصنوعی: بیشتر از این، نفس را به خیال خود نگیر و بدان که فردا مهم است؛ چرا که این محاسبه را فراموش کرده‌ای.
تصویر شمع‌، محرم سوز و گداز نیست
در ساغرت می است که کم نوش کرده‌ای
هوش مصنوعی: شمع سمبلی از درد و ناراحتی است و نمی‌تواند به تو نزدیک شود، چون در جام تو، شرابی به اندازه کافی نیست که حس عمیق آن را درک کنی.
بیدل دلت به نور حضوری نبرد راه
ای بی‌خبر چراغ که خاموش کرده‌ای
هوش مصنوعی: دلت به روشنی حضور نرسد، تو که از همه چیز بی‌خبری، چراغی را که خودت خاموش کرده‌ای، چرا نمی‌بینی؟