غزل شمارهٔ ۲۶۳۳
نه با صحرا سری دارم نه باگلزار سودایی
به هر جا میروم از خویش میبالد تماشایی
چهگل چیند دماغ آرزو از نشئهٔ تمکین
من و صد بزم مخموری دل ویک غنچه مینایی
در اول گام خواهد مفتگردون پی سپرگشتن
سجود آستانش از جبینم میکشد پایی
عنانگیر غبار کس مباد افسون خودداری
وگرنه ساحل ما نیز دارد جوش دریایی
تعلق میفروشد عشوهٔ مستقبل و ماضی
توگر امروز بیرون آیی از خود نیست فردایی
به زندانم مخواه افسردهٔ تکلیف آسودن
غبارم را همان دامن فشانیهاست صحرایی
رم هر ذره مهمیزیست بهر وحشی غافل
مرا بیدار سازد هرکه بر راحت زند پایی
دل من واشکاف و هرچه میخواهی تماشاکن
که عمری شد به نام حیرتی دارم معمایی
عبارت شوخی معنیست از فکر دویی بگذر
ندارد محفل ما شیشه غیر از رنگ صهبایی
به بیدردی در این محفل چه لازم متهم بودن.
گدازی، گریهای، اشکی، جنونی، نالهای، وایی
درین صحرای نومیدی که میخواهد سراغ من
که از هر نقش پایم تا عدم خفتهست عنقایی
تاملهای کمظرفی فشرد اجزای من بیدل
دو روزی پیش ازینم قطرگیها بود دریایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه با صحرا سری دارم نه باگلزار سودایی
به هر جا میروم از خویش میبالد تماشایی
هوش مصنوعی: من نه ارتباطی با بیابان دارم، نه به گلزارها و زیباییهایشان علاقهای. در هر مکانی که میروم، از خودم و خاطراتم لذت میبرم و برایم جذابیت دارد.
چهگل چیند دماغ آرزو از نشئهٔ تمکین
من و صد بزم مخموری دل ویک غنچه مینایی
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و شور و حال درونی خود اشاره دارد. او به چیدن گل و آرزوهایش میپردازد و از حالتی مستی و نشاط که ناشی از عشق و زیبایی است، سخن میگوید. این حالت مستی در کنار بزم و جشنهای دلنشین و وجود یک غنچه زیبا، احساسات عمیق و شادی را در او بیدار میکند. این تصویرها به طور کلی نمادی از عشق، زیبایی و حال و هوای خوش زندگی هستند.
در اول گام خواهد مفتگردون پی سپرگشتن
سجود آستانش از جبینم میکشد پایی
هوش مصنوعی: در ابتدا، وقتی به سمت او میروم، زمین به خاطر احترام به حضورش، سر به زیر میآورد و از پیشانیام به او نزدیک میشود.
عنانگیر غبار کس مباد افسون خودداری
وگرنه ساحل ما نیز دارد جوش دریایی
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نده غبار کسی تو را فریب دهد، زیرا ممکن است ساحل ما نیز به طوفان و آبهای ناآرام دچار شود.
تعلق میفروشد عشوهٔ مستقبل و ماضی
توگر امروز بیرون آیی از خود نیست فردایی
هوش مصنوعی: عشق و وابستگی به زیبایی و ظرافت حال حاضر و گذشته تو به فروش میرسد. اگر امروز از خودت خارج شوی و به زندگی و زمان حال توجه کنی، آیندهای نخواهی داشت.
به زندانم مخواه افسردهٔ تکلیف آسودن
غبارم را همان دامن فشانیهاست صحرایی
هوش مصنوعی: نخواستن من به زندگی در زندان، به خاطر آرامش و آزاد بودنم نیست، بلکه دلیلی دارد که در صفای طبیعت و زیباییهای آن نهفته است.
رم هر ذره مهمیزیست بهر وحشی غافل
مرا بیدار سازد هرکه بر راحت زند پایی
هوش مصنوعی: هر ذرهای در عالم نشانهای از خداوند است که میتواند من را از غفلت بیدار کند. هر کس که پا بر زمین آرامش بگذارد، میتواند برای من بیداری به ارمغان بیاورد.
دل من واشکاف و هرچه میخواهی تماشاکن
که عمری شد به نام حیرتی دارم معمایی
هوش مصنوعی: دل من را باز کن و هرچه را که میخواهی تماشا کن، چرا که سالهاست در حیرت و سوالی پیچیده به سر میبرم.
عبارت شوخی معنیست از فکر دویی بگذر
ندارد محفل ما شیشه غیر از رنگ صهبایی
هوش مصنوعی: در اینجا به ما میگوید که برای درک عمیقتر زندگی و واقعیتها باید از فکر و تفکرات دوگانهای که ما را محدود میکند، عبور کنیم. در فضایی که ما قرار داریم، تنها رنگی که وجود دارد، رنگی الهامبخش و سودمند است که شبیه به نشئگی و شادی است. پس در این جمع، فقط چالشها و سختیها وجود ندارد، بلکه باید به زیباییها و لذتها نیز نگاه کرد.
به بیدردی در این محفل چه لازم متهم بودن.
گدازی، گریهای، اشکی، جنونی، نالهای، وایی
هوش مصنوعی: در این جمع که هیچ دردی احساس نمیشود، چرا باید به اتهام خاصی دچار شویم؟ تنها یک لحظه گدازش، گریه، اشکی، دیوانگی، ناله و آه کافی است.
درین صحرای نومیدی که میخواهد سراغ من
که از هر نقش پایم تا عدم خفتهست عنقایی
هوش مصنوعی: در این بیابان ناامیدی، کسی به دنبالم میگردد که تمام آثار و نشانههایم تا مرز محو شدن خوابیدهاند.
تاملهای کمظرفی فشرد اجزای من بیدل
دو روزی پیش ازینم قطرگیها بود دریایی
هوش مصنوعی: تفکرات سطحی و کمعمق، اجزای وجود من را به هم فشرده کرده است. من قبل از این، مانند یک قطره از دریا بودم، اما حالا اوضاع تغییر کرده است.

بیدل دهلوی