غزل شمارهٔ ۲۶۱۱
به دست تیغ تو تا خون من حنا بسته
به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته
چه سان به روی تو مرغ نظر کند پرواز
که حیرت از مژهاش رشتهها به پا بسته
به دل ز شوق وصالت صد آرزو دارم
ولی ادب ره تقریر مدعا بسته
فراق بیگنهمکشت و نقد داغ خطا
بهگردن دل خونگشته خونبها بسته
ز جیب ناز خطش سر برون نمی آرد
که عقد عهد به خلوتگهٔ حیا بسته
چو شمع تا به فنا هیچ جا نیاسایم
مرا سریست که احرام بوریا بسته
تن از بساط حریرم چگونه بندد طرف
که دل به سلسلهٔ نقش بوربا بسته
بهار بوسه به پای تو داد و خون گردید
نگه تصور رنگینی حنا بسته
به وادی طلب نارسایی عجزیم
که هرکه رفته زخود خویش را به ما بسته
کدام نقش که گردون نبست بیستمش
دلی شکسته اگر صورت صدا بسته
مگر ز زلف تو دارد طریق بست و گشاد
که بیدل اینهمه مضمون دلگشا بسته
غزل شمارهٔ ۲۶۱۰: چیست گردون کاینقدر در خلق غوغا ریختهغزل شمارهٔ ۲۶۱۲: به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به دست تیغ تو تا خون من حنا بسته
به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته
هوش مصنوعی: تیغ تو باعث شده که خون من مثل حنا رنگین شود و من در تعجب هستم که چطور خودم را به این وضع دچار کردهام.
چه سان به روی تو مرغ نظر کند پرواز
که حیرت از مژهاش رشتهها به پا بسته
هوش مصنوعی: چطور میتواند پرندهای به زیبایی تو نگاه کند و به پرواز درآید، وقتی که حیرت و شگفتی از چشمهای تو آنقدر زیاد است که نمیتواند به حرکت ادامه دهد؟
به دل ز شوق وصالت صد آرزو دارم
ولی ادب ره تقریر مدعا بسته
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و آرزوی وصال تو، دل پر از آرزوهایم است، اما بنا به ادب و احترام، نمیتوانم خواستههایم را بیان کنم.
فراق بیگنهمکشت و نقد داغ خطا
بهگردن دل خونگشته خونبها بسته
هوش مصنوعی: جدایی، بیگناهیام را از پا درآورد و بدیهایی که کردم، به گردن دلی گذاشت که از غم شکسته و خونش به خاطر این تاریکی، حق خود را طلب میکند.
ز جیب ناز خطش سر برون نمی آرد
که عقد عهد به خلوتگهٔ حیا بسته
هوش مصنوعی: این خط زیبا و دلنشین هرگز از دل و جانِ ظریفش بیرون نمیآید، زیرا وعده و پیمانی که در جایی خجالتآور و خصوصی بسته شده، نیاز به احتیاط و مراقبت دارد.
چو شمع تا به فنا هیچ جا نیاسایم
مرا سریست که احرام بوریا بسته
هوش مصنوعی: مانند شمع، تا زمانی که وجود دارم، هیچگاه آرام نخواهم بود. دلی دارم که با احساساتی ساده و نازک مثل بوریا پوشیده شده است.
تن از بساط حریرم چگونه بندد طرف
که دل به سلسلهٔ نقش بوربا بسته
هوش مصنوعی: بدن من چگونه میتواند زنجیر حریر را ببندد، در حالی که دل من به زنجیر نقش زیبا و خاصی وابسته است؟
بهار بوسه به پای تو داد و خون گردید
نگه تصور رنگینی حنا بسته
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی و لطافت خود به تو احترام گذاشت و نگاه تو به زیبایی همچون رنگ حنایی، تیره و خونی شد.
به وادی طلب نارسایی عجزیم
که هرکه رفته زخود خویش را به ما بسته
هوش مصنوعی: ما در مسیر جستجوی خواستهها و آمالمان ناتوانیم، چرا که هرکسی که در این راه قدم گذاشته، اسیر خود و دلبستگیهایش شده است.
کدام نقش که گردون نبست بیستمش
دلی شکسته اگر صورت صدا بسته
هوش مصنوعی: کدام تصویر است که در آسمان به وجود نیامده و دلهایی را به خاطر ظلم و ستم نشکسته باشد، اگرچه صدا و جلوه آن پنهان مانده است؟
مگر ز زلف تو دارد طریق بست و گشاد
که بیدل اینهمه مضمون دلگشا بسته
هوش مصنوعی: آیا ممکن است زلف تو آنقدر پیچ و تاب داشته باشد که کسی مانند بیدل نتواند این همه احساست را به طور واضح بیان کند؟

بیدل دهلوی