گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۹۴

ما غربت آشیانیم ای بلبلان وطن‌ کو
هر چند پر فشانیم پرواز آن چمن کو
از شمع بزم مقصود نی شعله‌ای‌ست نی دود
باید پری به هم سود پروانه سوختن کو
ما را برون آن در پا در هوا خروشی‌ست
آنجاکه خلوت اوست امکان یاد من‌کو
چندی به قید هستی مفت است رقص و مستی
هر گه قفس شکستی اشغال پر زدن کو
افسانه گرم دارد هنگامهٔ توهم
از بوی یوسف امروز جز حرف پیرهن کو
خلقی به وهم هستی نامحرم عدم ماند
هر حرف کز لبش جست نالید کان دهن کو
صورت‌پرستی از خلق برد امتیاز معنی
هر چند کعبه سنگ است تسکین برهمن کو
آیینه‌داری وهم برق افکن شعور است
از شمع اگر بپرسی می‌کند انجمن‌کو
عمر و شرار یکسر محمل‌کش وداعند
ای برقتاز فرصت جز رفتن آمدن کو
سر رشته‌ای ندارد پیچ و خم تعلق
از طره‌ام نشان ده تا گویمت شکن‌ کو
تسکین هر غباری بر دامنی نوشتند
آواره‌گرد یأسم یارب نصیب من‌ کو
بید‌ل لباس هستی تاکی شود حجابت
ای غرهٔ تعین آن خرقهٔ‌کهن‌کو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما غربت آشیانیم ای بلبلان وطن‌ کو
هر چند پر فشانیم پرواز آن چمن کو
هوش مصنوعی: ما در غربت زندگی می‌کنیم، ای بلبلان وطن؛ هرچند که دل‌مان پر از آرزوهاست، اما به یاد آن چمن و آن مکان زیبا می‌افتیم.
از شمع بزم مقصود نی شعله‌ای‌ست نی دود
باید پری به هم سود پروانه سوختن کو
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم جستجوی عمیق‌تری از زندگی و عشق اشاره دارد. نشان می‌دهد که در میان زیبایی‌های ظاهری، چیزی فراتر از شعله و دود وجود دارد که ارزشمندتر است. در واقع، شمع و پروانه نمادهایی از عشق و فداکاری‌اند و اصل موضوع، به سوختن و گذشتن در راه عشق و زیبایی اشاره می‌کند.
ما را برون آن در پا در هوا خروشی‌ست
آنجاکه خلوت اوست امکان یاد من‌کو
هوش مصنوعی: ما در جایی حضور داریم که سر و صدایی وجود دارد، اما در عین حال در جایی هستیم که اوضاع خصوصی و خلوت خاصی وجود دارد و در آن فضا، فراموش نکردن یاد من امکان‌پذیر است.
چندی به قید هستی مفت است رقص و مستی
هر گه قفس شکستی اشغال پر زدن کو
هوش مصنوعی: مدتی که در قید و بند زندگی هستی، شادی و خوشی‌های موقتی ارزش چندانی ندارند. هر وقت که از این قفس رهایی یابی، حقیقتاً می‌توانی به اوج و آزادی پرواز کنی.
افسانه گرم دارد هنگامهٔ توهم
از بوی یوسف امروز جز حرف پیرهن کو
هوش مصنوعی: در اینجا به دلیلی خاص، حال و هوای افسانه‌ای و شگفت‌انگیز وجود دارد که انسان را به یاد داستان یوسف می‌اندازد. اما در حال حاضر، فقط نشانه‌هایی از آن ماجرا باقی مانده و به جز سخنانی درباره پیراهن، چیز دیگری برای گفتن نیست.
خلقی به وهم هستی نامحرم عدم ماند
هر حرف کز لبش جست نالید کان دهن کو
هوش مصنوعی: افرادی که به تصور وجود گرفتار شده‌اند، از حقیقت عدم بی‌خبرند. هر چه از لب او بیرون می‌آید، به گونه‌ای ناله و فریاد است که از آن دهان خبر می‌دهد.
صورت‌پرستی از خلق برد امتیاز معنی
هر چند کعبه سنگ است تسکین برهمن کو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پرستش فقط به ظواهر و شکل‌ها محدود نمی‌شود و ارزش واقعی در درک معانی نهفته است. هر چند که کعبه، که نماد عبادت است، از سنگ ساخته شده، اما برای کسی که در جستجوی حقیقت است، این مسئله اهمیت چندانی ندارد. در واقع، فرد می‌تواند از ظواهر بگذرد و به عمق معانی و مفاهیم، مانند آرامش و حقیقت، توجه کند.
آیینه‌داری وهم برق افکن شعور است
از شمع اگر بپرسی می‌کند انجمن‌کو
هوش مصنوعی: آیینه‌داری که وهم و خیالش مانند جرقه‌ای از شعور است، اگر از شمع بپرسی، او می‌گوید که یک جمع و دورهمی ایجاد می‌کند.
عمر و شرار یکسر محمل‌کش وداعند
ای برقتاز فرصت جز رفتن آمدن کو
هوش مصنوعی: عمر و شوق به کلی در حال گذر هستند. ای کسی که به سرعت می‌درخشی، فرصتی جز رفتن و بازگشتن وجود ندارد.
سر رشته‌ای ندارد پیچ و خم تعلق
از طره‌ام نشان ده تا گویمت شکن‌ کو
هوش مصنوعی: پیچیدگی و تعلق‌ها ریشه‌ای در من ندارند، فقط کافی است نشان بدهی از کجا آغاز می‌شود تا به تو بگویم کجا باید بشکنم.
تسکین هر غباری بر دامنی نوشتند
آواره‌گرد یأسم یارب نصیب من‌ کو
هوش مصنوعی: هر غباری که بر دامان من نشسته، برای تسکین آن نوشته‌اند. ای خدا، آرزویم این است که از آواره‌گردی و ناامیدی رها شوم و نصیب خوبی به من برسانی.
بید‌ل لباس هستی تاکی شود حجابت
ای غرهٔ تعین آن خرقهٔ‌کهن‌کو
هوش مصنوعی: ای بیدل، لباس وجود چقدر زمان باید بپوشی تا اینکه حجاب تو برطرف شود؟ ای‌که به خود می‌بالید، آن رخت پاره و کهنه‌ای که بر تن داری چیست؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۹۴ به خوانش فاطمه زندی