گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۹۳

کجایی ای جنون، ویرانه‌ات کو
خس و خاریم، آتشخانه‌ات کو
الم پیمایم از کم‌ظرفیِ هوش
شرابِ عافیت، پیمانه‌ات کو
تو شمعِ بی‌نیازی‌ها برافروز
مگو خاکسترِ پروانه‌ات کو
اگر اشکی، چه شد رنگِ گدازت
وگر آهی، رمِ دیوانه‌ات‌ کو
اگر ساغرپرستِ خوابِ نازی
چو مژگان لغزشِ مستانه‌ات کو
گرفتم موشکافِ زلفِ رازی
زبانِ بینوای شانه‌ات کو
ز هستی تا عدم، یک نعره‌واری
و لیکن همتِ مردانه‌ات کو
کمانِ قبضهٔ آفاقی اما
برون از خود، سراغِ خانه‌ات کو
بساطِ وهم، واچیدن ندارد
نوا افسانه‌ای، افسانه‌ات کو
حجابِ آشنایی، قیدِ خویش است
ز خود گر بگذری، بیگانه‌ات کو
ندارد این قفس سامانِ دیگر
گرفتم آب شد دل، دانه‌ات‌ کو
سرت بیدل هوا فرسود راهیست
دماغِ کعبه و بتخانه‌ات کو

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کجایی ای جنون، ویرانه‌ات کو
خس و خاریم، آتشخانه‌ات کو
هوش مصنوعی: کجایی ای دیوانگی؟ کجا رفته‌ای؟ ما با درد و رنج در دل آتش نشسته‌ایم و انتظار تو را می‌کشیم.
الم پیمایم از کم‌ظرفیِ هوش
شرابِ عافیت، پیمانه‌ات کو
هوش مصنوعی: من از کم ظرف بودن هوش خود شکایت دارم، ای عافیت! پیمانه‌ات کجاست که بتوانم از آن بنوشم؟
تو شمعِ بی‌نیازی‌ها برافروز
مگو خاکسترِ پروانه‌ات کو
هوش مصنوعی: تو منبعی از نیازهای دیگران هستی، بنابراین این جمله را نگو که خاکستر پروانه‌ات کجاست.
اگر اشکی، چه شد رنگِ گدازت
وگر آهی، رمِ دیوانه‌ات‌ کو
هوش مصنوعی: اگر اشکی ریختی، چه تفاوتی دارد با رنگ دلبر تو، و اگر آهی کشیدی، کجاست آن شور و شوق دیوانگیت؟
اگر ساغرپرستِ خوابِ نازی
چو مژگان لغزشِ مستانه‌ات کو
هوش مصنوعی: اگر فنجان پر از شراب، خواب زیبایی را به یاد مژگان لطیف و جذابت به من می‌دهد، پس کجاست آن لحظه‌ی شیطنت‌آمیز و دلربای تو؟
گرفتم موشکافِ زلفِ رازی
زبانِ بینوای شانه‌ات کو
هوش مصنوعی: موهایت را با دقت بررسی کردم، ولی چه بسا راز گویای شانه‌ات را پیدا نکردم.
ز هستی تا عدم، یک نعره‌واری
و لیکن همتِ مردانه‌ات کو
هوش مصنوعی: از وجود تا نیروی عدم، صدایی وجود دارد، اما کجاست آن اراده و همت مردانه تو؟
کمانِ قبضهٔ آفاقی اما
برون از خود، سراغِ خانه‌ات کو
هوش مصنوعی: کمان آسمانی که زوایای جهان را دربر گرفته، اما خبری از تو نیست. کجاست خانه‌ات؟
بساطِ وهم، واچیدن ندارد
نوا افسانه‌ای، افسانه‌ات کو
هوش مصنوعی: دنیای پر زرق و برق و شگفتی که انتظار داشتم وجود ندارد، پس کجاست آن داستان زیبا و افسانه‌ای که برای آن انتظار کشیده بودم؟
حجابِ آشنایی، قیدِ خویش است
ز خود گر بگذری، بیگانه‌ات کو
هوش مصنوعی: حجاب آشنایی همانند زنجیری است که ما را به خودمان محدود می‌کند. اگر از این محدودیت که ناشی از آشنایی است عبور کنی، دیگر بیگانه‌ای در کار نخواهد بود.
ندارد این قفس سامانِ دیگر
گرفتم آب شد دل، دانه‌ات‌ کو
هوش مصنوعی: این قفس دیگر حال و هوای خوبی ندارد و من در این شرایط احساس می‌کنم که دل من به شدت غمگین و بی‌تاب است. به دنبال تو هستم و نمی‌دانم کجا هستی.
سرت بیدل هوا فرسود راهیست
دماغِ کعبه و بتخانه‌ات کو
هوش مصنوعی: سر تو دچار بی‌تابی است و راهی طولانی در پیش دارد، اما راهی که به کعبه و بتخانه می‌رسد کجاست؟

حاشیه ها

1400/02/27 13:04
سید سراج حمیدی

استاد ساربان بخشی از این شعر را به‌زیبایی خوانده‌اند.

1402/09/02 00:12
مهران بندپی

در بیت سوم 

تو شمع بی نیازیها برافروز درست است