گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۷۷

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او
جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او
چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی
کزاشک تیغ آب دهد برق آه او
مأوا کشیده‌ایم به دشتی که تا ابد
برق آب می‌خورد ز زبان گیاه او
حیران دستگاه حبابم‌ که بسته‌اند
نقد محیط در خم ترک کلاه او
دارم به سینه خون شده آهی ‌که همچو صبح‌
در کوچه‌های زخم گشودند راه او
بگذار تا به درد تمناش خون کنند
دل قابل وفاست مپرس ازگناه او
ما عاجزان ز کنج خموشی‌کجا رویم
آسوده‌ایم ناله صفت در پناه او
زبن قامتی که حلقهٔ تسلیم بیخودی‌ست
دامی فکنده‌ایم به راه نگاه او
آهسته رو که بر دل موری اگر خوری
گردی غبار خاطر خال سیاه او
چندانکه می‌شود نظر همتت بلند
دارد عروج آینهٔ بارگاه او
گر تار و پودکارگه عشق پروری
جز پنبه‌زار وهم ‌کتان نیست ماه او
بیدل اگر به عشق‌کند دعوی وفا
غیر از شکست رنگ چه باشد گواه او

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او
جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او
هوش مصنوعی: شخصی که آگاه و عبرت‌گیر است، می‌داند که در واقع، راه او به دلیل نگاهی که به آسیب‌ها و مشکلات دارد، به سوی حقیقت می‌رود.
چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی
کزاشک تیغ آب دهد برق آه او
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی وضعیت انسانی را توصیف می‌کند که مانند شمعی در حال سوختن است. او با تنفس کوتاه و ناتوان، نشان‌دهندهٔ حالتی از بی‌دلی و غم است. اشک‌های او مانند آب تیغی هستند که به شدت بر وجودش تأثیر می‌گذارند و از عمق احساساتش حکایت می‌کنند. به عبارتی، این شخص به دلیل رنج و درد درونی‌اش، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و همواره به سمت ناامیدی می‌رفت.
مأوا کشیده‌ایم به دشتی که تا ابد
برق آب می‌خورد ز زبان گیاه او
هوش مصنوعی: ما در دشتی سکونت کرده‌ایم که همیشه به خاطر رطوبت و طراوتش از زبان گیاهانش، براق و درخشان به نظر می‌رسد.
حیران دستگاه حبابم‌ که بسته‌اند
نقد محیط در خم ترک کلاه او
هوش مصنوعی: مبهوت و سردرگم هستم که چطور در دنیای پرآشوب، ارزش و زیبایی را در ناپایداری حبابی همچون کلاه او محدود کرده‌اند.
دارم به سینه خون شده آهی ‌که همچو صبح‌
در کوچه‌های زخم گشودند راه او
هوش مصنوعی: دلیل غم و اندوهی را در دل دارم که مانند صبح، در کوچه‌های پر از درد و زخم، راهش را باز کرده است.
بگذار تا به درد تمناش خون کنند
دل قابل وفاست مپرس ازگناه او
هوش مصنوعی: اجازه بده تا به خاطر آرزویش، دلش را به درد بیاورند. دلش وفادار است، پس از گناهانش نپرس.
ما عاجزان ز کنج خموشی‌کجا رویم
آسوده‌ایم ناله صفت در پناه او
هوش مصنوعی: ما به خاطر ناتوانی‌مان در گوشه‌ای خاموش نشسته‌ایم. در حالی که آسوده خاطر هستیم، ناله‌های ما در حفاظت او قرار دارد.
زبن قامتی که حلقهٔ تسلیم بیخودی‌ست
دامی فکنده‌ایم به راه نگاه او
هوش مصنوعی: از قامت زیبایش که سرشار از تسلیم و بی‌خیالی است، دام محبتی برای جذب نگاه او بر افکنده‌ایم.
آهسته رو که بر دل موری اگر خوری
گردی غبار خاطر خال سیاه او
هوش مصنوعی: آهسته قدم بردار، زیرا اگر بر دل موری پا بگذاری، غبار یاد آن نقطه سیاه بر دلش باقی می‌ماند.
چندانکه می‌شود نظر همتت بلند
دارد عروج آینهٔ بارگاه او
هوش مصنوعی: هرچقدر که می‌توانی به آسمانی‌تر شدن فکر کنی، باید به یاد داشته باشی که خودت را در آینه‌ی عظمت و زیبایی او ببینی.
گر تار و پودکارگه عشق پروری
جز پنبه‌زار وهم ‌کتان نیست ماه او
هوش مصنوعی: اگر زمین عشق و محبت فقط محل پرورش پنبه و کتان باشد، پس آن ماه زیبای عاشقانه تنها یک توهم است.
بیدل اگر به عشق‌کند دعوی وفا
غیر از شکست رنگ چه باشد گواه او
هوش مصنوعی: اگر بیدل به عشق ادعای وفاداری کند، غیر از شکست چه چیزی می‌تواند گواه صادقی بر این ادعا باشد؟