گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۷۳

لباس ‌کعبه پوشید از خط مشکین عذار او
نگه را این زمان فرض است طوف لاله‌زار او
بهارم ‌کرد ذوق محرم فتراک او بودن
به خون خویش چندین رنگ می‌نازد شکار او
مرادی نیست غیر از حاصل چشم سفید اینجا
شب حسرت پرستان را سحرکرد انتظار او
به این سامان تمکین دارد آهنگ شکار دل
که پنداری حنا بسته‌ست دست بهله‌دار او
به داغی آشناگشتیم مفت عیش موهومی
در ین‌گلشن ‌گلی چیدیم ما هم از بهار او
ز تکلیف دم تیغش خجالت می‌کشم ورنه
سر سودایی دارم ‌که بی‌مغزی‌ست بار او
حیا می‌خواهد از ما نازک‌اندامی که از شرمش
دو عالم چشم پوشد تا شود یک جامه‌وار او
وطن گر مایهٔ افسردن است آوارگی خوشتر
ز نومیدی گداز سنگ می‌خواهد شرار او
جهانی برد داغ حسرت رنگ قبول اینجا
دلی آورده‌ام من هم به امید نثار او
ز آفات زمان بیدل خدایش در امان دارد
بیاگرد سرش گردیم تا گردد حصار او

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لباس ‌کعبه پوشید از خط مشکین عذار او
نگه را این زمان فرض است طوف لاله‌زار او
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند لباس مقدس کعبه است و زیبایی‌اش به قدری دلربا شده که حالا لازم است به دور او گردش کنیم، مانند اینکه در میان باغی پر از گل لاله در حال چرخیدن هستیم.
بهارم ‌کرد ذوق محرم فتراک او بودن
به خون خویش چندین رنگ می‌نازد شکار او
هوش مصنوعی: بهار زندگی‌ام با شور و شوقی که از آشنایی با او به دست آورده‌ام، سرشار است. او با جذابیت‌هایش همچون یک شکار غافلگیرکننده، من را به خود می‌کشاند و من براساس عشق و احساسات‌ام به او رنگ می‌زنم.
مرادی نیست غیر از حاصل چشم سفید اینجا
شب حسرت پرستان را سحرکرد انتظار او
هوش مصنوعی: مرادی جز نتیجه انتظار نیست، در اینجا شب کسانی که با حسرت زندگی می‌کنند، با امید به او صبح می‌شود.
به این سامان تمکین دارد آهنگ شکار دل
که پنداری حنا بسته‌ست دست بهله‌دار او
هوش مصنوعی: دل به شکار آمده و در این سرزمین آرام گرفته است، گویی که دست تیرانداز با حنا تزیین شده است.
به داغی آشناگشتیم مفت عیش موهومی
در ین‌گلشن ‌گلی چیدیم ما هم از بهار او
هوش مصنوعی: ما با غم و درد آشنا شدیم و در این باغ زیبا، از لذت‌های فریبنده بهره‌ای بردیم و ما نیز از بهار و زیبایی‌های آن گل چیدیم.
ز تکلیف دم تیغش خجالت می‌کشم ورنه
سر سودایی دارم ‌که بی‌مغزی‌ست بار او
هوش مصنوعی: از اینکه زیر تیغ او هستم خجالت می‌کشم، در حالی که در ذهنم محبت و جنون او جا دارد، حتی اگر این عشق بی‌فایده باشد.
حیا می‌خواهد از ما نازک‌اندامی که از شرمش
دو عالم چشم پوشد تا شود یک جامه‌وار او
هوش مصنوعی: حیا و شرم به گونه‌ای است که وجود لطیف و زیبا را می‌طلبد، به‌طوری که به خاطر این حیا، دو جهان از آن چشم می‌پوشند تا اینکه آن وجود مثل یک لباس ساده و شیک درآید.
وطن گر مایهٔ افسردن است آوارگی خوشتر
ز نومیدی گداز سنگ می‌خواهد شرار او
هوش مصنوعی: اگر وطن باعث غم و ناراحتی است، بهتر است در بی‌خانمانی زندگی کرد تا اینکه در ویرانی و ناامیدی بود. برای روشن شدن آتش امید، مانند سنگی سخت، به گرما و انرژی نیاز است.
جهانی برد داغ حسرت رنگ قبول اینجا
دلی آورده‌ام من هم به امید نثار او
هوش مصنوعی: دنیایی از حسرت و آرزو را با خود دارم، اما در اینجا دلی آورده‌ام که امیدوارم بتوانم آن را برای او تقدیم کنم.
ز آفات زمان بیدل خدایش در امان دارد
بیاگرد سرش گردیم تا گردد حصار او
هوش مصنوعی: به خاطر خطرات و مشکلات زمان، از خدا بخواهیم که او را محفوظ بدارد. بیایید دور او بگردیم تا امنیت و حفاظتی برایش ایجاد کنیم.