غزل شمارهٔ ۲۵۷۲
به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او
تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او
سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او گیرم
مرا در خود نهان دارد جمال آشکار او
حریف ساغر خورشید پیمایی که میگردد
سحرها رفت با خمیازهٔ ذوق خمار او
به غیر از ترک هستی از تردد بر نمیآید
نفس پر میخلد در سینهام از خار خار او
چه امکان است آرد فطرت ما تا به دیدارش
مگر آیینه از بیدانشی گردد دچار او
غرورش زحمت آیینهداران برنمیدارد
تو محو خویش باش اینها نمیآید به کار او
امید وصل تدبیر دگر از ما نمیخواهد
سفید از چشم قربانیست راه انتظار او
هوسپیمای آغوش وصال کیست حیرانم
کنار خود هم افتادهست بیرون ازکنار او
مجازی بر تراشی تا حقیقت ننگ او گردد
دویی افشا نمایی تا کنی تحقیق عار او
تو آگاه از سجود آستان دل نهای بیدل
که بالد صندل عرش از جبین خاکسار او
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او
تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او
هوش مصنوعی: این شعر به احساس شگفتی و حیرتی اشاره دارد که از وجود خود و همچنین آیینهای که تصویری از او را بازتاب میدهد، ناشی میشود. گوینده در مییابد که چگونه موجودیت او در نظر دیگران و در دنیای اطرافش ممکن است بیپایان و حیرتانگیز باشد، و سوال میکند که این حیرت تا چه حد میتواند ادامه یابد و به کجا منجر شود. در واقع، او به یک نقطه صفر اشاره میکند که از آنجا شمارش و اندازهگیری وجودش آغاز میشود.
سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او گیرم
مرا در خود نهان دارد جمال آشکار او
هوش مصنوعی: من باید به جستجوی خودم بروم تا راهی برای شناخت او پیدا کنم، چرا که زیبایی آشکار او در درون من نهفته است.
حریف ساغر خورشید پیمایی که میگردد
سحرها رفت با خمیازهٔ ذوق خمار او
هوش مصنوعی: دوست من، کسی که همواره در پی لذت و شادی است، صبحها با حس خستگی و نشانههایی از سرخوشی از خواب برمیخیزد.
به غیر از ترک هستی از تردد بر نمیآید
نفس پر میخلد در سینهام از خار خار او
هوش مصنوعی: تنها چیزی که وجود دارد، ترک هستی است. نفس من از شدت درد و ناراحتی به سختی در سینهام تردد میکند و احساس خارش زیادی دارد.
چه امکان است آرد فطرت ما تا به دیدارش
مگر آیینه از بیدانشی گردد دچار او
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که فطرت ما به دیدار او برسد، مگر اینکه آیینه از نادانی به تنگی بیفتد؟
غرورش زحمت آیینهداران برنمیدارد
تو محو خویش باش اینها نمیآید به کار او
هوش مصنوعی: غرور او اجازه نمیدهد که زحمات کسانی که آینه را تمیز میکنند، دیده شود. تو باید تکیهگاه خود را بر روی خودت بگذاری، زیرا این چیزها برای او مفید نیستند.
امید وصل تدبیر دگر از ما نمیخواهد
سفید از چشم قربانیست راه انتظار او
هوش مصنوعی: امید به وصال او دیگر به تدبیر ما وابسته نیست، زیرا راه انتظارش مانند سفیدی چشمان قربانی است.
هوسپیمای آغوش وصال کیست حیرانم
کنار خود هم افتادهست بیرون ازکنار او
هوش مصنوعی: در آغوش معشوق چه کسی را میطلبم؟ در حالی که خودم در حیرت هستم و حتی در کنار او هم نمیتوانم آرام بگیرم.
مجازی بر تراشی تا حقیقت ننگ او گردد
دویی افشا نمایی تا کنی تحقیق عار او
هوش مصنوعی: با تلاشی که بر روی ظواهر میکنی، حقیقت ننگین او را آشکار کن تا عیبها و نقصهای او را مشخص کنی.
تو آگاه از سجود آستان دل نهای بیدل
که بالد صندل عرش از جبین خاکسار او
هوش مصنوعی: تو از خضوع و خشوع در برابر دل آگاه نیستی، ای بیدل، چون بالهای درخت صندل از پیشانی خاکی او برخاسته است.

بیدل دهلوی