غزل شمارهٔ ۲۵۵۷
بهکنج ابروی دلدار خال فتنه کمین
سیاهپوش سیه خانهایست گوشهنشین
چو سایه، جذبهٔ خورشید او سراپایم،
چنان ربود که نگذاشت سجدهام به جبین
سراغ مردمک از چشم ما مگیر و مپرس
خیال خال سیاه تو کرده است کمین
هوای گلشن یاد ترا بهاری هست
کزو چو شعله توان کرد نالهها رنگین
چو صبح از دم تیغ تو پای تا به سرم
جراحتیست که دارد تبسمی نمکین
به شعلهکاری غیرت هزار دوزخ نیست
بسوز هستیام، اما به سوی غیر مبین
به جلوهات رگ گلدسته بند مژگانم
بهار میچکد اینجا ز دامن گلچین
ز بس به حسرت رنگ حنا گداختهام
ز خاک منکف پای تو میشود رنگین
هجوم حیرتم از نقش پای خود دریاب
تو میخرامی و من نقش بستهام به زمین
چو کوه غیر زمینگیریام علاجی نیست
شکست در ره من شیشهها دل سنگین
تپیدن از چه جرس وام بایدم کردن
نفس ندارم و دل ناله میکند تلقین
ز سر برآر هواهای عافیت طلبی
به عالمیکه منم سایه نیست سایهنشین
درین حدیقه سرو برگ خواب ناز کراست
بهار هم زپر رنگ میکند بالین
بهار لالهٔ این باغ دیدهای بیدل
تو هم بهخاتم دل داغ نه بهجای نگین
غزل شمارهٔ ۲۵۵۶: ای اثرهای خرامت چشم حیران درکمینغزل شمارهٔ ۲۵۵۸: بیسراغی نیست گرد هستی وحشت کمین
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهکنج ابروی دلدار خال فتنه کمین
سیاهپوش سیه خانهایست گوشهنشین
هوش مصنوعی: در گوشه ابروی محبوب، نشانهای از فریب و فتنه وجود دارد و در آنجا، کسی با لباس سیاه مثل یک ساکن تنها به کمین نشسته است.
چو سایه، جذبهٔ خورشید او سراپایم،
چنان ربود که نگذاشت سجدهام به جبین
هوش مصنوعی: مانند سایه، جاذبهٔ خورشید او تمام وجودم را فراگرفته است، به گونهای که مانع از آن شد تا بتوانم برای او سجده کنم.
سراغ مردمک از چشم ما مگیر و مپرس
خیال خال سیاه تو کرده است کمین
هوش مصنوعی: به دنبال مردمک چشم ما نباش و از آن نپرس، زیرا فکر میکند که خال سیاه تو در کمین است.
هوای گلشن یاد ترا بهاری هست
کزو چو شعله توان کرد نالهها رنگین
هوش مصنوعی: در دل بهارگاهی، یاد تو مانند هوای گلستان است، که از آن سرزمین، مانند شعلهای به خروش درآمده و نغمهها را به رنگی زیبا درآورده است.
چو صبح از دم تیغ تو پای تا به سرم
جراحتیست که دارد تبسمی نمکین
هوش مصنوعی: وقتی صبح از تیغ تو میدرخشد، جراحتی بر تمام بدنم وجود دارد که باعث میشود لبخندی شیرین بر چهرهام بنشیند.
به شعلهکاری غیرت هزار دوزخ نیست
بسوز هستیام، اما به سوی غیر مبین
هوش مصنوعی: آتش غیرت من به اندازهای فراوان است که هیچ عذابی نمیتواند مرا بسوزاند. وجودم در حال سوختن است، اما به کسی غیر از خودم نگاه نکن.
به جلوهات رگ گلدسته بند مژگانم
بهار میچکد اینجا ز دامن گلچین
هوش مصنوعی: جلوه و زیبایی تو باعث شده است که اشکهای مژگانم مانند باران بهاری بر روی گلهای چیده شده بریزد.
ز بس به حسرت رنگ حنا گداختهام
ز خاک منکف پای تو میشود رنگین
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی رنگ حنا در دلم، به قدری داغ شدهام که خاک وجودم به رنگ پای تو در میآید.
هجوم حیرتم از نقش پای خود دریاب
تو میخرامی و من نقش بستهام به زمین
هوش مصنوعی: توجه کن که من در حال غرق شدن در حیرت هستم و باید این را بفهمی. تو آزادانه حرکت میکنی، اما من به زمین وابستهام و نمیتوانم از جایی که هستم دور شوم.
چو کوه غیر زمینگیریام علاجی نیست
شکست در ره من شیشهها دل سنگین
هوش مصنوعی: مثل کوه استوار و ناپرست هستم و شکست ناپذیر، از این رو هیچ راهی برای زمینگیر کردن من وجود ندارد. در مسیر من، تنها شیشههایی وجود دارد که دلها را سنگین و اندوهناک میکند.
تپیدن از چه جرس وام بایدم کردن
نفس ندارم و دل ناله میکند تلقین
هوش مصنوعی: از چه زنگی بخوانم، وقتی که نفس ندارم و دلم در درونم ناله میکند.
ز سر برآر هواهای عافیت طلبی
به عالمیکه منم سایه نیست سایهنشین
هوش مصنوعی: نگذار دغدغههای راحتطلبی تو را از انتخابهای بزرگ و واقعی دور کند. من در جهانی زندگی میکنم که فقط در سایهها نمیتوانم بمانم و باید به جلو بروم.
درین حدیقه سرو برگ خواب ناز کراست
بهار هم زپر رنگ میکند بالین
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا، سرو درختی که برگهایش خواب آلود است، بهار هم با رنگهای خود بر بالین آن مینشیند.
بهار لالهٔ این باغ دیدهای بیدل
تو هم بهخاتم دل داغ نه بهجای نگین
هوش مصنوعی: بهار لالههای این باغ را دیدهای، بیدل! تو نیز دل شکستهات را به جای نگین، با داغی که بر آن است تزیین کن.

بیدل دهلوی