گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۵۰

فلک نبست ره صبح لاابالی من
پلگ داغ شد از وحشت غزالی من
به نقص قانعم از مشق اعتبارکمال
دمید نقطهٔ بدر از خط هلالی من
خم بنای سجودم بلندیی دارد
که چرخ شیشه بچیند به طاق عالی من
دماغ چینی اقبال موی بینی کیست
جنون فقر اگر نشکند سفالی من
کسی فسانهٔ ابرام تا کجا شنود
کری به‌گوش جهان بست هرزه نالی من
به ناله روز کنم تا ز خود برون آیم
قفس تراش برآمد شکسته بالی من
در انتظارکه محوم‌که همچو پرتو شمع
نشسته است ز خود رفتنم حوالی من
گدای خامشم اما به هر دری که رسم
کریم می‌شنود حرف بی‌سوالی من
طلسم من چو حباب آشیان عنقا بود
نفس پر از دو جهان کرد جای خالی من
به هر چه ‌گوش نهی قصهٔ پریشانی‌ست
تنیده است بر آفاق شیر قالی من
فروغ ‌کوکب عشاق اگر به‌این رنگ است
به اخگری نرسد تا ابد زگالی من
چو تخم آبله بیدل سر هوس نکشید
به هیچ فصل نموهای پایمالی من

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فلک نبست ره صبح لاابالی من
پلگ داغ شد از وحشت غزالی من
هوش مصنوعی: آسمان نتوانست مانع بیداری صبح بی‌خیالی من شود و درد و رنج من از ترس آن غزال، به شدت افزایش یافته است.
به نقص قانعم از مشق اعتبارکمال
دمید نقطهٔ بدر از خط هلالی من
هوش مصنوعی: من به نقص و کمبود خود راضی‌ام، چرا که نشانه‌ای از کمال در زندگی‌ام گنجانده شده است. همچون نقطه‌ای از ماه که در خط هلالی من به درخشش درآمده است.
خم بنای سجودم بلندیی دارد
که چرخ شیشه بچیند به طاق عالی من
هوش مصنوعی: سجده‌ام خمیدگی خاصی دارد که به اندازه‌ای بلند است که اگر بخواهند، حتی می‌توانند شیشه‌ای را بر روی گنبد بلند من قرار دهند.
دماغ چینی اقبال موی بینی کیست
جنون فقر اگر نشکند سفالی من
هوش مصنوعی: شخصی به نام اقبال به خاطر تلاش و تلاش‌هایش در زندگی، به دنبال شناخت شخصیت و جاذبه های خودش است. او همچنین به فقر اشاره می‌کند و می‌پرسد که آیا این وضعیت می‌تواند به او آسیب بزند یا نه. در نهایت، او به بی‌توجهی به این مشکلات اشاره دارد، مانند اینکه برخی از چیزها نمی‌توانند او را تحت تأثیر قرار دهند.
کسی فسانهٔ ابرام تا کجا شنود
کری به‌گوش جهان بست هرزه نالی من
هوش مصنوعی: کسی داستان ابراهیم را تا کجا می‌شنود؟ چرا که گوش جهانیان به صداهای بی‌فایده من بسته شده است.
به ناله روز کنم تا ز خود برون آیم
قفس تراش برآمد شکسته بالی من
هوش مصنوعی: برای رهایی از خودم، هر روز با ناله و فریاد به سر می‌برم، گویی که زندانی هستم و بال‌های شکسته‌ام به خاطر زنجیرهایی که به من بسته شده، در قفس مانده است.
در انتظارکه محوم‌که همچو پرتو شمع
نشسته است ز خود رفتنم حوالی من
هوش مصنوعی: در انتظار آن لحظه‌ای هستم که مانند شعله شمع خاموش شوم و از خود دور شوم.
گدای خامشم اما به هر دری که رسم
کریم می‌شنود حرف بی‌سوالی من
هوش مصنوعی: من گدای خاموشی هستم، اما وقتی به هر جا می‌روم، کریم (بخیل) به حرف‌های بی‌پاسخ من گوش می‌دهد.
طلسم من چو حباب آشیان عنقا بود
نفس پر از دو جهان کرد جای خالی من
هوش مصنوعی: طلسم من مانند حبابی بود که در آشیان پرنده‌ای افسانه‌ای قرار داشت. نفس من پر از دو جهان شد و جای خالی من را پر کرد.
به هر چه ‌گوش نهی قصهٔ پریشانی‌ست
تنیده است بر آفاق شیر قالی من
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن توجه کنی، داستانی از پریشانی و آشفتگی است که بر گستره‌های زندگی من بافته شده است.
فروغ ‌کوکب عشاق اگر به‌این رنگ است
به اخگری نرسد تا ابد زگالی من
هوش مصنوعی: اگر شور و شوق عاشقان به این شکل باشد، آتش عشق هرگز به خاکستر من نخواهد رسید و تا همیشه برقرار است.
چو تخم آبله بیدل سر هوس نکشید
به هیچ فصل نموهای پایمالی من
هوش مصنوعی: مانند تخم آبله، دلم آرزوی چیزی را در سر ندارد و در هیچ زمانی و در هیچ شرایطی، از رشد و نمو احساسات نادیده‌گرفته‌شده‌ام نمی‌گذرد.