گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۴۷

گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من
رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من
کیست‌گردد مانع انداز از خود رفتنم
شمع مقصد می‌شود چون شمع خار پای من
گر همه افسون جاهم بستر آرایی‌کند
خواب نتوان یا فتن بر اطلس دیبای من
همچو دریا خار خارم را جگر می‌افکند
ناخنی چون موج اگر می‌بالد از اجزای من
عمر ها شد انفعال از آستانت می‌کشم
کاش نقش سجده‌ای می‌بست سر تا پای من
بر امید حلقهٔ آغوش فتراک کرم
داد دامان دعا هم دست ناگیرای من
آنسوی اندیشه‌ام هنگامه ساز خامشی است
جهد آن دارم‌ که دل هم نشنود غوغای من
تا نفس پر می‌زند دل محو اسباب است و بس
رشته‌ها بسیار دارد گوهر دربای من
نشئهٔ شور دماغم پر بلند افتاده است
می‌درد چون صبح جیب آسمان سودای من
بی‌نیاز دستگاه وحشت است آزادی‌ام
زحمتی چیدن ندارد دامن صحرای من
چون سپندم چشم زخم است انتظار سوختن
آتش دل‌گر نپردازد به حالم وای من
بیدل ازکیش نفس سرمایگان دیگر مپرس
نیست غیر از نیستی دین من و دنیای من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من
رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من
هوش مصنوعی: بخاطر ترس و اضطراب زیاد، تمام وجود من به هم ریخته است و حالا به قدری در درونم تغییر کرده که رنگ و حالت وجود من، جای خالی‌ام را نشان می‌دهد.
کیست‌گردد مانع انداز از خود رفتنم
شمع مقصد می‌شود چون شمع خار پای من
هوش مصنوعی: کیست که مانع سفر من شود؟ شمعی که مقصد من را روشن می‌کند، مثل شمعی است که خار پای من شده است.
گر همه افسون جاهم بستر آرایی‌کند
خواب نتوان یا فتن بر اطلس دیبای من
هوش مصنوعی: اگر تمام جادوها و فریب‌ها خواب را بر بستر من فرود آورند، نمی‌توانند بر پارچه باارزش من لطمه‌ای بزنند.
همچو دریا خار خارم را جگر می‌افکند
ناخنی چون موج اگر می‌بالد از اجزای من
هوش مصنوعی: مانند دریایی هستم که هر خاری که دارد، قلبش را می‌سوزاند. انگار که ناخنی مثل موج، از اجزای وجودم بالا می‌رود.
عمر ها شد انفعال از آستانت می‌کشم
کاش نقش سجده‌ای می‌بست سر تا پای من
هوش مصنوعی: سال‌ها سپری شده که در حالتی از انفعال و تسلیم به درگاه تو هستم. ای کاش به اندازه‌ای از تو تاثیر بگیرم که تمام وجودم در حال سجده باشد.
بر امید حلقهٔ آغوش فتراک کرم
داد دامان دعا هم دست ناگیرای من
هوش مصنوعی: بر این امید که به دامن دعا دست یازم و در آغوش محبت به خواسته‌هایم برسم، امیدوارانه مشغولم.
آنسوی اندیشه‌ام هنگامه ساز خامشی است
جهد آن دارم‌ که دل هم نشنود غوغای من
هوش مصنوعی: در فراتر از فکر و شعورم، لحظه‌ای از سکوت به وجود آمده است. تلاش می‌کنم که حتی دل من هم صدا و هیاهوی خودم را نشنود.
تا نفس پر می‌زند دل محو اسباب است و بس
رشته‌ها بسیار دارد گوهر دربای من
هوش مصنوعی: وقتی که نفس می‌کشد، دل فقط به چیزهای دنیوی مشغول است و هیچ چیز دیگری نمی‌بیند. اگرچه زندگی دارای جنبه‌های مختلف و متعددی است، اما در حقیقت، درون من چیزی با ارزش و خاص وجود دارد.
نشئهٔ شور دماغم پر بلند افتاده است
می‌درد چون صبح جیب آسمان سودای من
هوش مصنوعی: حالت شوق و سرخوشی بر من چیره شده و این احساس مانند زخمی عمیق در وجودم احساس می‌شود. این درد اندیشه و خیال من را شبیه صبح صادق در آسمان روشن می‌سازد.
بی‌نیاز دستگاه وحشت است آزادی‌ام
زحمتی چیدن ندارد دامن صحرای من
هوش مصنوعی: آزادی من از وحشت بی‌نیاز است و به راحتی به دست می‌آید، بدون اینکه زحمتی برای چیدن میوه‌های صحرای وجودم بکشم.
چون سپندم چشم زخم است انتظار سوختن
آتش دل‌گر نپردازد به حالم وای من
هوش مصنوعی: چشم‌زخم نگرانم کرده است و با روحی همچون آتش می‌سوزم، اگر کسی به وضعیتم رسیدگی نکند، وای بر من!
بیدل ازکیش نفس سرمایگان دیگر مپرس
نیست غیر از نیستی دین من و دنیای من
هوش مصنوعی: از کسی نپرس درباره‌ی عقاید یا درستی زندگی‌ام، چون حقیقتی جز عدم و نبودن در دین و دنیای من وجود ندارد.