گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۴۶

شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون زای من
سر به هوا می‌دود آبلهٔ پای من
بال فشان می‌روم لیک ندانم کجا
بر پر من بسته‌اند نامهٔ عنقای من
بسکه به رویم عرق آینهٔ شرم بست
ماند نهان از نظر صورت پیدای من
همقدم‌گرد باد تاختم از بیخودی
گردش ساغر شکست گردن مینای من
خجلت اعمال پوچ نامه به فردا فکند
روی ورق پشت‌ کرد مشق چلیپای من
تا ز نم انفعال صورتی آرم به‌عرض
دام نکرد از حباب آینه دریای من
با همه آزادگی منفعل هستی‌ام
حیف‌ که چین‌وار نیست دامن صحرای من
غیر فسوس از نفس یک سخنم‌ گل نکرد
هر چه شنیدم زدل بود همین وای من
ضعف به صد دشت و در می‌کشدم سایه‌وار
تا به‌ کجایم برد لغزش بی پای من
چند نفس خون کنم تا به‌ خود افسون‌ کنم
سوختم و وا نشد در دل من جای من
خواه ادب پروریم خواه گریبان دریم
غیردرین خیمه نیست جز من و لیلای من
داغ شو ای عاجزی نوحه‌ کن ای بیکسی
با دو جهان شد طرف‌ بیدل تنهای من

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون زای من
سر به هوا می‌دود آبلهٔ پای من
هوش مصنوعی: شمعی که ویژگی‌های زیبایی دارد، نمادی از ناتوانی و جنونی است که مرا به سمت آسمان می‌کشاند و در عین حال، ناتوانی‌های من مانند زائیده‌ای است که به پاهایم آسیب می‌زند.
بال فشان می‌روم لیک ندانم کجا
بر پر من بسته‌اند نامهٔ عنقای من
هوش مصنوعی: من با شوق و شور پرواز می‌کنم، اما نمی‌دانم مقصد کجاست. بر بال‌هایم نامه‌ای از عنقای من بسته شده است.
بسکه به رویم عرق آینهٔ شرم بست
ماند نهان از نظر صورت پیدای من
هوش مصنوعی: به قدری بر چهره‌ام عرق شرم نشسته که صورت من از نظر پنهان مانده است.
همقدم‌گرد باد تاختم از بیخودی
گردش ساغر شکست گردن مینای من
هوش مصنوعی: با هم همراه شو تا وقتی که از حال بی‌خودی در بیابان می‌چرخم، لیوان شکست و گردن گلابی من شکسته شد.
خجلت اعمال پوچ نامه به فردا فکند
روی ورق پشت‌ کرد مشق چلیپای من
هوش مصنوعی: من از کارهای بی‌فایده‌ام خجالت‌زده‌ام، انقدر که آن‌ها را به آینده موکول کرده‌ام و حالا به ورق‌های دفترم نگاه می‌کنم که نشان‌دهنده تلاش بیهوده‌ام هستند.
تا ز نم انفعال صورتی آرم به‌عرض
دام نکرد از حباب آینه دریای من
هوش مصنوعی: برای اینکه به خاطر احساساتم شکل واقعی به خود بگیرم، نتوانستم از حباب آینهٔ دریای وجودم دور شوم.
با همه آزادگی منفعل هستی‌ام
حیف‌ که چین‌وار نیست دامن صحرای من
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آزادی‌ام را می‌پسندم، اما احساس می‌کنم که وجودم تحت تأثیر قرار گرفته است. افسوس که دشت‌های من به زیبایی چین‌های ظریف نیستند.
غیر فسوس از نفس یک سخنم‌ گل نکرد
هر چه شنیدم زدل بود همین وای من
هوش مصنوعی: تنها از نفس خودم هیچ نتیجه‌ای به دست نیاوردم و هر چه شنیدم، تنها از دل بود و بس. وای بر من!
ضعف به صد دشت و در می‌کشدم سایه‌وار
تا به‌ کجایم برد لغزش بی پای من
هوش مصنوعی: من در حالتی از ضعف و ناتوانی، به هر گوشه‌ای از دشت‌ها و درخت‌ها می‌روم، مانند سایه‌ای که به دنبال من است. اما ندانم لغزش و شکست من مرا به کجا می‌برد.
چند نفس خون کنم تا به‌ خود افسون‌ کنم
سوختم و وا نشد در دل من جای من
هوش مصنوعی: چقدر باید خود را دچار عذاب کنم تا بتوانم خود را فریب دهم؛ در حالی که در دل من هنوز جایی برای آرامش نیست و سوخته‌ام.
خواه ادب پروریم خواه گریبان دریم
غیردرین خیمه نیست جز من و لیلای من
هوش مصنوعی: ما هرطور که بخواهیم رفتار کنیم، چه به ادب و نزاکت بپردازیم و چه بی‌پروا زندگی کنیم، در این دنیا جز من و لیلا، کسی دیگر نیست.
داغ شو ای عاجزی نوحه‌ کن ای بیکسی
با دو جهان شد طرف‌ بیدل تنهای من
هوش مصنوعی: آشکارا ناراحت و غمگین باش، ای کسی که زحمت کشیده‌ای و بی‌پناهی. در این دنیا، تنها من هستم که دچار درد و رنج شده‌ام.