گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۴۴

در خور گل‌ کردن فقرست استغنای من
نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من
از مراد هر دو عالم بسکه بیرون جسته‌ام
در غبار وحشت دی می‌تپد فردای من
سایهٔ مویی زکلک خود تصورکرد وبس
نقشبند وهم در صنع ضعیفیهای من
ترک دنیا هم دماغ همت من بر نداشت
رنجه‌کرد افشاندن این‌گرد پشت پای من
مشت خاکم لیک در عرض بهار رنگ و بو
عالمی آیینه می‌پردازد از سیمای من
نقش مهرخامشی چون موج برخود می‌تپد
در محیط حسرت طبع سخن پیرای من
پردهٔ ناموس بیرنگی‌ست شوخیهای رنگ
می‌دری جیب پری‌گر بشکنی مینای من
از سبکروحی درون خانه بیرونم ز خوبش
چون نگه در دیده‌ها خالیست از من جای من
اینقدرها لالهٔ گلزار سودای کی‌ام
بی‌چراغان نیست دشت و در ز نقش پای من
عمرها شد حسرتم خون گشتهٔ پابوس اوست
صفحه می‌باید حنایی‌کردن از انشای من
یاد ایامی‌ که از آهنگ زنجیر جنون
کوچهٔ نی بود یکسر جاده در صحرای من
شمع این محفل نی‌ام لیک از هجوم بیخودی
در رکاب رنگ از جا رفته است اجزای من
هیچکس خجلت نقاب ربط‌ کمظرفان مباد
نشئه عمری شد عرق می‌چیند از صهبای من
کرد بیدل سرخون جمعیتم آخر چوشمع
داغ جانکاهی همان ته جرعهٔ مینای من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در خور گل‌ کردن فقرست استغنای من
نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من
هوش مصنوعی: فقر برای من مانند گلی است که نمی‌توان آن را در خود پرورش داد و من فاقد ثروت و مال هستم. تنها چیزی که دارم، خالی بودن دستم است که به خودی خود نمی‌تواند باعث بالا رفتن غرور من شود.
از مراد هر دو عالم بسکه بیرون جسته‌ام
در غبار وحشت دی می‌تپد فردای من
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از هدف هر دو جهان دور شده‌ام، در میان هاله‌ای از وحشت و ناامیدی، آینده‌ام به شدت نگران‌کننده و مبهم به نظر می‌رسد.
سایهٔ مویی زکلک خود تصورکرد وبس
نقشبند وهم در صنع ضعیفیهای من
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر و تخیلاتی اشاره شده که از جزئیات کوچک گرفته شده و می‌تواند به زیبایی و ظرافت اشاره کند. این سایه و تأثیرات آن به نوعی نشان‌دهندهٔ ضعف‌ها و احساسات درونی من است که در کارهای هنری و خلاقانه‌ام تجلی می‌یابد.
ترک دنیا هم دماغ همت من بر نداشت
رنجه‌کرد افشاندن این‌گرد پشت پای من
هوش مصنوعی: ترک دنیا برای من کاری سخت و دشوار است، چون تلاش من بیهوده و در عین حال سنگین است و تنها دردی که مرا آزار می‌دهد، به جا گذاشتن غبار و نشانه‌هایی از گذشته‌ام است.
مشت خاکم لیک در عرض بهار رنگ و بو
عالمی آیینه می‌پردازد از سیمای من
هوش مصنوعی: من توده‌ای از خاک هستم، اما در بهار رنگ و عطر خاصی دارم که باعث می‌شود جهان به زیبایی من نگاهی بیندازد.
نقش مهرخامشی چون موج برخود می‌تپد
در محیط حسرت طبع سخن پیرای من
هوش مصنوعی: نقش فراموشی و سکوت همچون موجی در دریا بر روی حسرت و آرزوهای من می‌خورد و تاثیری عمیق بر دلم می‌گذارد.
پردهٔ ناموس بیرنگی‌ست شوخیهای رنگ
می‌دری جیب پری‌گر بشکنی مینای من
هوش مصنوعی: پرده‌ای که از حجاب و عفت سخن می‌گوید، بی‌رنگ و بدون تزویر است. در کنار مسائلی که به ظاهر زیبا و رنگارنگ به نظر می‌رسند، اگر به عمق آن‌ها توجه نکنیم، به نوعی مانند سنگینی در جیب یک پری هستند که اگر بشکند، همه چیز فرو می‌ریزد و زیبایی واقعی از بین می‌رود.
از سبکروحی درون خانه بیرونم ز خوبش
چون نگه در دیده‌ها خالیست از من جای من
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از زیبایی کسی که در خانه‌اش است، به بیرون می‌رود و می‌بیند که در نگاه‌هایی که به او می‌شود، هیچ نشانی از خودش وجود ندارد. انگار که در چشمان دیگران به او توجهی نمی‌شود و او در آن فضا غریب و بی‌جاست.
اینقدرها لالهٔ گلزار سودای کی‌ام
بی‌چراغان نیست دشت و در ز نقش پای من
هوش مصنوعی: من به این اندازه که لاله‌های گلزار به زیبایی خود می‌پردازند، به فکر و خیال خودم نیستم. دشت و راهی که در آن قدم می‌زنم، به خاطر نشانه‌هایی که از خودم به جا گذاشته‌ام، روشن و مشخص است.
عمرها شد حسرتم خون گشتهٔ پابوس اوست
صفحه می‌باید حنایی‌کردن از انشای من
هوش مصنوعی: سال‌ها گذشت و حسرت من، همچون خون در پای او، بوده است. باید بر روی این صفحه، با رنگ حنایی، احساسات و نوشته‌هایم را بیان کنم.
یاد ایامی‌ که از آهنگ زنجیر جنون
کوچهٔ نی بود یکسر جاده در صحرای من
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی می‌افتم که در حال و هوای دیوانگی، کوچه‌های پرپیچ و خم نی را می‌گذرانیدم و تمام راه‌ها در میان دشت بی‌پایان من قرار داشتند.
شمع این محفل نی‌ام لیک از هجوم بیخودی
در رکاب رنگ از جا رفته است اجزای من
هوش مصنوعی: من در این محفل مانند شمعی هستم، اما در اثر هجمه‌های بی‌خودی و افکار آشوب‌زایم، تمام اجزای وجودم تحت تأثیر قرار گرفته و از حال طبیعی‌شان خارج شده‌اند.
هیچکس خجلت نقاب ربط‌ کمظرفان مباد
نشئه عمری شد عرق می‌چیند از صهبای من
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نباید خجالت نقاب را که به خاطر کم ظرفیتی برخی از افراد است، ببیند. من در حالی که در حال لذت بردن از زندگی هستم، به مرور زمان عرق می‌ریزم که نشانه‌ی شوق و سرمستی‌ام از نوشیدنی‌ام است.
کرد بیدل سرخون جمعیتم آخر چوشمع
داغ جانکاهی همان ته جرعهٔ مینای من
هوش مصنوعی: بیدل به شدت تحت تأثیر جمعیتی از مردم است که مانند شمعی با شعله‌ای داغ، احساساتش را به شدت تجربه می‌کند. این وضعیت او به مثابه آخرین جرعه از می‌نا، شرابی خاص و تاثیرگذار است که نماد زندگی و دردهای عمیق اوست.