گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۴۲

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من
خاک هم خالی در آتش می‌نماید جای من
گر به صد چاه جهنم سرنگون غلتم خوش است
در دل مأیوس خود یارب نلغزد پای من
صد جنون شور قیامت می‌تپد درگرد یاس
از ادبگاه خموشی تا لب گویای من
آرزوها بسکه در جیب نفس خون‌ کرده‌ام
بال طاووس است اگر موج است در دریای من
کو تأمل تا به کنه نسخهء خاکم رسد
بی‌غباری نیست خط صفحهٔ سیمای من
ای هوس چون‌گل فریب عشرت از رنگم مده
خون پروازیست در بال قفس فرسای من
روزگاری چشم مجنون داشت مشق گردشی
گردباد است این زمان در مکتب صحرای من
دستگاه عبرت اینجا جز تعلق هیچ نیست
می‌گشاید چشم من چون شمع خار پای من
کیست رنگ معنی از لفظم تواند کرد فرق
باده چون آب‌ گهر جوشید با مینای من
دیدهٔ آهو نگردد تهمت آلود بیاض
صبح یک خواب فراموش‌ست از شبهای من
هستی موهوم عرض بی‌نشانی هم نداد
ازنفس خون شد صدای شهپر عنقای من
می‌کشم چون صبح از اسباب این وحشت‌سرا
تهمت ربطی‌ که نتوان بست بر اجزای من
فرصت ازکف رفت و دل‌کاری نکرد، افسوس عمر
کاروان بگذشت و من در خواب مردم‌، وای من
کارگاه حیرتم بیدل خموشی باف نیست
ناله دارد تار و پود صورت دیبای من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من
خاک هم خالی در آتش می‌نماید جای من
هوش مصنوعی: پس از مرگ، اگر این داغ و اندوهی که دارم، ترسناک است، حتی خاک من نیز در آتش، جای خالی من را نشان می‌دهد.
گر به صد چاه جهنم سرنگون غلتم خوش است
در دل مأیوس خود یارب نلغزد پای من
هوش مصنوعی: اگرچه به صد چاه جهنم هم بیفتم، اما خوشحالم که در دل ناامید خودم، فکر نکنم که پاهایم بلغزد.
صد جنون شور قیامت می‌تپد درگرد یاس
از ادبگاه خموشی تا لب گویای من
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که احساسات و هیجانات زیادی همچون جنون و شور و حال قیامت در دل من وجود دارد، و این انرژی و اضطراب از جایی خاموش و ساکت نشات می‌گیرد و به تدریج به سمت من می‌آید و صدای مرا پر می‌کند. این احساسات به نوعی از سکوت به سخن گفتن و ابراز وجود تغییر می‌کند.
آرزوها بسکه در جیب نفس خون‌ کرده‌ام
بال طاووس است اگر موج است در دریای من
هوش مصنوعی: آرزوهایم را به قدری در وجودم پرورده‌ام که مانند بال طاووس زیبا و باارزش شده‌اند، حتی اگر در درونم احساس تلاطم و آشفتگی وجود داشته باشد.
کو تأمل تا به کنه نسخهء خاکم رسد
بی‌غباری نیست خط صفحهٔ سیمای من
هوش مصنوعی: صبر کن تا به عمق وجود من پی ببری، چون لکه‌ای بر روی صفحهٔ چهره‌ام وجود ندارد.
ای هوس چون‌گل فریب عشرت از رنگم مده
خون پروازیست در بال قفس فرسای من
هوش مصنوعی: ای آرزو، مانند گل، مرا با لذت و زیبایی‌ات فریب نده، زیرا پرواز من در قفس عمرم، رنگی از سرخوشی ندارد.
روزگاری چشم مجنون داشت مشق گردشی
گردباد است این زمان در مکتب صحرای من
هوش مصنوعی: زمانی چشم مجنون جوانب عاشقانه و زیبا نگریست، اما اکنون در بیابان زندگی من، گردبادی از مشکلات و چالش‌ها به پا شده است.
دستگاه عبرت اینجا جز تعلق هیچ نیست
می‌گشاید چشم من چون شمع خار پای من
هوش مصنوعی: در اینجا، من هیچ چیزی جز تعلقات و وابستگی‌ها نمی‌بینم که درس عبرتی برای من باشد. چشمانم مانند شمعی روشن می‌شوند، اما در عین حال، به سختی‌های زندگی و موانع پیش روی من اشاره دارند.
کیست رنگ معنی از لفظم تواند کرد فرق
باده چون آب‌ گهر جوشید با مینای من
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند معنای واقعی من را از کلماتم تشخیص دهد. درست مثل اینکه وقتی شراب جوشیده می‌شود، نمی‌توان آن را از آب معمولی تمیز داد.
دیدهٔ آهو نگردد تهمت آلود بیاض
صبح یک خواب فراموش‌ست از شبهای من
هوش مصنوعی: چشم آهو هرگز لکه‌دار نمی‌شود، چون سفیدی صبح فقط از یک خواب فراموش‌شده در شب‌های من است.
هستی موهوم عرض بی‌نشانی هم نداد
ازنفس خون شد صدای شهپر عنقای من
هوش مصنوعی: وجود غیرواقعی حتی نتوانست از نفس من صدایی به وجود آورد، صدایی که مانند پرواز عنقای من پر از خون و درد است.
می‌کشم چون صبح از اسباب این وحشت‌سرا
تهمت ربطی‌ که نتوان بست بر اجزای من
هوش مصنوعی: من مانند صبح، از چیزهایی که این خانه را پر از وحشت کرده‌اند، می‌گذرم و نسبت‌هایی که نمی‌توان به اجزای وجودم داد را پشت سر می‌گذارم.
فرصت ازکف رفت و دل‌کاری نکرد، افسوس عمر
کاروان بگذشت و من در خواب مردم‌، وای من
هوش مصنوعی: فرصت از دست رفت و من هیچ اقدامی نکردم. کاش می‌دانستم که زمان زندگی‌ام در حال سپری شدن است و من در خواب غفلت به سر می‌برم. دریغ و افسوس!
کارگاه حیرتم بیدل خموشی باف نیست
ناله دارد تار و پود صورت دیبای من
هوش مصنوعی: در کارگاه تفکر و حیرت من، هیچ چیز نمی‌تواند در سکوت و آرامش ایجاد شود؛ بلکه هر رشته و تار وجودم پر از ناله و احساس است که به زیبایی صورتم بافته شده است.