گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۴۱

ز رهِ هوس، به تو کی رسم؟ نفسی ز خود نرمیده من
همه حیرتم! به‌ کجا روم؟ به رهت سری نکشیده من
به چه برگ، سازِ طرب‌ کنم؟ ز چه جام نشئه طلب‌ کنم؟
گلِ باغِ شعلهْ نچیده من‌، مِیِ داغِ دلْ نچشیده من
چو گل آنکه نسخهٔ صد چمن، ز نقابِ جلوه ‌گشوده: تو
چو می آنکه عشرتِ عالمی ز گدازِ خود طلبیده: من
چه بلا ستمکش غیرتم، چقدَر نشانهٔ حیرتم
که شهیدِ خنجر نازِ تو، شده عالمی و تپیده من
تو به محفلی ننموده رو که ز تاب شعلهٔ غیرتش
همه اشک‌ گشته به‌ رنگِ شمع و ز چشم خود نچکیده من
میِ جام ناز و نیازها به خمار اگر نکشد، چرا
ز سر جفا نگذشته تو، ز در وفا نرمیده من
چو نگاه‌ِ گرم، به هر طرف‌، که‌ گذشته محملِ نازِ تو
چو دل‌ِ گداخته از پی‌ات، به رکابِ اشک دویده من
تو و صد چمن طرب نمو، من و شبنمی نگه‌ آبرو
به بهار عالم رنگ و بو، همه جلوه: تو، همه دیده: من
نه جنونِ سینه دریدنی، نه فنون مشقْ تپیدنی
به سوادِ درد تو کی رسم؟ الفی ز ناله‌ کشیده من
چو سحر نیامده در نظر،رم فرصت نفَس آنقدر
که برم بر آبِ شکفتگی به طراوت‌ِ گلِ چیده من
به‌کدام نغمهٔ دل گسل، ز نواکشان نشوم خجل
چو جرس به غیرِ شکست دل، سخنی ز خود نشنیده من
منِ بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشمبندِ فسونِ دل
همه جا ز جلوهٔ من پر است و به هیچ جا نرسیده من

اطلاعات

وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز رهِ هوس، به تو کی رسم؟ نفسی ز خود نرمیده من
همه حیرتم! به‌ کجا روم؟ به رهت سری نکشیده من
هوش مصنوعی: از راه آرزوهایم، چگونه به تو برسم؟ من که حتی یک لحظه نیز از خودم آرامش نداشته‌ام، همواره در شگفتی‌ام! به کجا بروم؟ چون به راه تو نگاهی نینداخته‌ام.
به چه برگ، سازِ طرب‌ کنم؟ ز چه جام نشئه طلب‌ کنم؟
گلِ باغِ شعلهْ نچیده من‌، مِیِ داغِ دلْ نچشیده من
هوش مصنوعی: به چه وسیله‌ای باید شادمانی کنم؟ از چه مکانی باید سرخوشی را جستجو کنم؟ چون هنوز گلی از باغ عشق نچیده‌ام و تلخی می الودگی را نیز حس نکرده‌ام.
چو گل آنکه نسخهٔ صد چمن، ز نقابِ جلوه ‌گشوده: تو
چو می آنکه عشرتِ عالمی ز گدازِ خود طلبیده: من
هوش مصنوعی: نفس تو مانند گلی است که همه زیبایی‌های باغ را در خود دارد و جلوه‌گری می‌کند. اما من مانند میشی هستم که شادابی و لذت زندگی را از درد و رنج خود به دست آورده‌ام.
چه بلا ستمکش غیرتم، چقدَر نشانهٔ حیرتم
که شهیدِ خنجر نازِ تو، شده عالمی و تپیده من
هوش مصنوعی: چه مصیبت‌های سنگینی بر ستم‌کشیدهٔ غیرتم رفته است، چقدر نشانه‌های حیرت من زیاد است که به خاطر دلبستگی به تو، کسی که به او خنجر زدی، جان خود را فدای عشق تو کرده و جهانی را تحت تأثیر قرار داده است، در حالی که من در درونمگیرم.
تو به محفلی ننموده رو که ز تاب شعلهٔ غیرتش
همه اشک‌ گشته به‌ رنگِ شمع و ز چشم خود نچکیده من
هوش مصنوعی: تو در جمعی حضور نداشته‌ای که از شدت شوق و غیرت، تمام چهره‌ام به رنگ اشک درآمده مثل شمع، ولی من هیچ اشکی از چشمان خود نریخته‌ام.
میِ جام ناز و نیازها به خمار اگر نکشد، چرا
ز سر جفا نگذشته تو، ز در وفا نرمیده من
هوش مصنوعی: اگر شراب زیبایی و درخواست‌ها، مرا مست نکرده باشد، پس چرا تو از سر ستم و بی‌رحمی رفته‌ای و من از در صداقت و محبت نرم نشده‌ام؟
چو نگاه‌ِ گرم، به هر طرف‌، که‌ گذشته محملِ نازِ تو
چو دل‌ِ گداخته از پی‌ات، به رکابِ اشک دویده من
هوش مصنوعی: هر جایی که نگاه گرم تو رفته، محمل نرم و لطیف تو را حس کرده‌ام. من مثل دل آتشین، به دنبال تو با اشک‌هایم دویده‌ام.
تو و صد چمن طرب نمو، من و شبنمی نگه‌ آبرو
به بهار عالم رنگ و بو، همه جلوه: تو، همه دیده: من
هوش مصنوعی: تو و زیبایی‌های فرحبخش چمن، من و حالتی که با قطره‌ای شبنم زنده‌ام. در این بهار پر از رنگ و عطر، تمام زیبایی‌ها به تو تعلق دارند و من تنها ناظر این جلوه‌ها هستم.
نه جنونِ سینه دریدنی، نه فنون مشقْ تپیدنی
به سوادِ درد تو کی رسم؟ الفی ز ناله‌ کشیده من
هوش مصنوعی: نه دیوانگی‌ای دارم که بخواهد دلم را بشکافد، نه مهارت و هنری که بخواهد به نشانه‌های دردم بپردازد. چطور می‌توانم با ناله‌ها و آه‌های کشیده‌ام به تو برسم؟
چو سحر نیامده در نظر،رم فرصت نفَس آنقدر
که برم بر آبِ شکفتگی به طراوت‌ِ گلِ چیده من
هوش مصنوعی: به هنگام بیداری صبح، هنوز گذشته و فرصت برای نفس کشیدن دارم، تا زمانی که بتوانم بر زیبایی آب و تازگی گل چیده شده تأمل کنم.
به‌کدام نغمهٔ دل گسل، ز نواکشان نشوم خجل
چو جرس به غیرِ شکست دل، سخنی ز خود نشنیده من
هوش مصنوعی: به کدامین موزیک دل‌انگیز باید گوش دهم که از صدای آنها شرمنده نشوم؟ من مانند زنگ، تنها صدای شکست قلب را می‌شناسم و سخنی از خودم ندارم.
منِ بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشمبندِ فسونِ دل
همه جا ز جلوهٔ من پر است و به هیچ جا نرسیده من
هوش مصنوعی: من در نادانی و غم خود غرق شده‌ام، در حالی که دل به فنای زیبایی‌ها سپرده‌ام. با وجود اینکه در هر جا نشانی از خود دارم، به هیچ‌جا نتوانسته‌ام دست پیدا کنم.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"غم غفلت"
با صدای محمد اصفهانی (آلبوم غم غفلت)

حاشیه ها

1391/07/06 16:10
ruzbeh

بیت آخر
من بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشم بند فسون دل
اصلاح به
من بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشم پر فسون تو

1391/09/11 18:12
H۲۳

بیت آخر اصلاح به
من بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشم پر ز فسون تو

1394/02/11 07:05
فرامرز

این هنر آواز اصیل ایرانی است که گاه با شنیدن آوازی به سراغ شعر شاعر آن می روی
حکایت این غزل زیباست و آواز بسیار زیبای دکتر محمد اصفهانی با نام" غم غفلت" بر بیت های یی از این غزل که چقدر عالی اجرا کرده اند و با چه تحریرهای قوی و نکو...چه می شود کرد دیگر شاگرد استاد شجریان هستند جناب دکتر اصفهانی.

1395/08/22 23:10
حسین

در اجرای محمد اصفهانی مصرع اول بیت آخر اینطور خوانده شده: "من بیدل و غم غفلتی که ز چشم پر ز فسون تو"
با این حال در گزیده غزلیات بیدل محمد کاظم کاظمی که بر اساس کلیات بیدل چاپ کابل تهیه شده و با نسخه های بهداروند و عباسی هم مقابله شده مصرع اول بیت آخر به همین صورت درج شده در سایت است، یعنی: "من بیدل و غم غفلتی که ز چشم بند فسون دل"
بنده البته تخصصی در ادبیات ندارم اما به نظر من "چشم بند فسون دل" با معنی تر و مناسبتر است.

1395/09/11 09:12
سید رضا قریشی

سپاس فراوان از گنجور
این غزل رو استاد محمد اصفهانی به اسم قطعه ی غم غفلت خوانده اند
متاسفانه داخل لیست ترانه های جناب اصفهانی این قطعه قرار نداشت
پیشنهاد میدم حتما گوش بدید

1396/01/14 06:04
علی حاجی پور

بیدل دهلوی از شعرای مهجور ماندهء ماست. در این دوران مهجور ماندن شعر و شاعر فقط استادی مسلّم مثل استاد اصفهانی میتونه این مهجوری رو برطرف کنه

1398/05/11 14:08
حیدر

سلام به همه دوستان اهل دل
ممنون میشم راهنماییم کنید که معنی بیت چهارم، چه بلا ستمکش...، چی میشه؟
باتشکر

1398/05/18 11:08
حسین

استادان عزیز اذب پارسی لطف می کنید معنی ابیات رو بفرمایید.

1398/08/01 10:11
پرستو

محمد اصفهانی
پیوند به وبگاه بیرونی

1398/10/19 16:01
مجید مریخی

این غزل خیلی زیباست
یه کمی توضیحاتی که به نظر میرسه مینویسم
کمتر غزلی دیدم که مثل این همه ی ابیاتش شاه بیت باشه
بیت اول ز ره هوس...
چگونه من در حالی که حتی به اندازه لحظه ای از خودم نگذشته ام میتوانم به تو رسم در حالیکه این آرزوی لقاء نیز از راه هوس است نه عشق و اشتیاق
از طرفی تمام وجود مرا حیرت عظمت تو فرا گرفته است پس با کدام پای و به کدام راه به سویت قدم بردارم در حالیکه حتی به راه تو نگریسته ام از بس به خودم پرداخته ام
بیت دوم
به چه برگ...
منی که داغ دوری تو نتوانسته دلم را اندکی بسوزاند و کمترآتشی از هجران تو در وجودم شعله نکشیده پس چگونه تمنا دارم که از جام محبتت سرمست شوم و در سرور وصلت سر از پا نشناسم
بیت سوم
چو گل آنکه...
تو مانند گلی هستی که صد سبزه زار را جلوه میبخشی و من مانند آن شرابی هستم که عالمی را از مست کنندگی خود میتوانم مست کنم
بیت چهارم
چه بلا...
چه مقدار غیرت ِ من ستم بر من روا داشته( بعضی از عرفا میگویند آنچه ابا عبدالله علیه السلام را به رویارویی یزید واداشت غیرت حضرت بود که در برابر حق تحمل حضور مخالفی چون یزید را غیرتشان اجازه نمیداد)
چه قدر حیرانیِ من آشکار است چنان که همه گان مرا به این حال میشناسند
عالمی از زیبایی و دلنوازیت در خود کشته شده اند و از خود رهیده اند و من همچنان در درون خود مانده ام و از وصال دورم
بیت پنجم
تو به محفلی ....
در حالیکه تو در هر کجا جلوه ای کرده ای همه را از خود به در برده ای و چون شمعی که آب میشود در برابر جلوه ات تاب ماندن نیاورده اند اما من حتی از چشم خودم نیز نیفتاده ام ، و هنوز خودم ، خودم را میبینم
بیت شش
می جام ...
این بیت مرا به یاد آن بیت معروف هاتف میندازه که میگه
ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی ، چه جفا کنی
یا این بیت
به جفا نمودن ِ تو ، ز وفا ت بر نگردم
به وفا نمودن ِ تو ، ز جفا ت باز دارم
خلاصه منظور اینکه من در هر حال از ناز محبت تو و اظهار نیاز خویش همچنان خمار آن مستی محبتت هستم
مثل آدمی که خمار شده برای طلب می
اما تو همچنان از ارائه آن می خودداری میکنی و اما من همچنان وفادارانه در درگاهت ایستاده ام و نخواهم رفت
بیت هفتم
چو نگاه...
تشبیه کرده که مانند سوار دلربایی که با ناز میگذرد و به اطراف نگاه میکند ، چه طور دلها را به سوی خود میکشد و چشمها در هوایش به اشک می افتند ،من چنین در حال و هوای حضورت گریان و بی تابم
بیت هشتم
تو وصد چمن...
تو مانند چمنزارها یی سرسبز و دلربایی و من آبرویی ندارم که اگر هم باشد مانند شبنم لحظه ای بیشتر نمیماند و در حالیکه تو تمام جلوه و زیبایی عالم هستی من تمام وجود فقط چشمی هستم که به نگاهی تمام نشدنی گرفتارم
بیت نهم
نه جنون ....
من هنوز با این سوز وگداز زیاد ، اما در برابر آن عظمت این همه سوز وگداز من به اندازه یک آ از آه نرسیده ،
در حالیکه باید برای رسیدن به تو تا مرز جنون و کشته شدن و فانی شدن برای تو پیش بروم و درد دوریت را بکشم
سه تا بیت بعدی را بعد مینویسم حالا یه کاری پیش اومد باید برم
بیت دهم
چو سحر نیامده در نظر ، رم فرصت نفس آنقدر
که برم بر آب شکفتگی ،به طراوت گل چیده من
در توضیح این بیت که به نظرم منظور اینه که فرصت شکفتگی کم و کوتاه است مانند سحر که زود تمام میشود و صبح می آید به چند تا بیت شبیه همین از خود بیدل نگاه کن
تا نگاهی‌گل‌کند ذوق تماشا رفته است
چون شرر سامان فرصت اینقدر داریم ما
یا
تا همچو شرر بال‌گشودم به هوایت
وسعت زمکان‌گم شد وفرصت ززمانها
یعنی تا آمدم به سویت پرواز کنم مانند جرقه ای زودگذر فرصت از دست رفت
خلاصه این بیت به نظر همین مطلب را میرساند که فرصت برای طی طریق سلوک بسیار کوتاه است

یعنی تا می آییم نظر و نگاهی بیاندازیم وقت تمام شده مانند جرقه آتشی که لحظه ای بیشتر دوام ندارد
بیت یاز دهم
به‌کدام نغمهٔ دل گسل ز نواکشان نشوم خجل
چو جرس به غیر شکست دل سخنی ز خود نشنیده من
من با کدامین سوز و گداز واقعی در برابر سالکان طالب حقیقی میتوانم شرمنده و خجالت زده نباشم در حالیکه ناله ی من همچون زنگوله شتران که آهنگش از دلش در می آید در واقع این نوای من صدای شکستن دلم است نه نغمه ی سوزناکی که در وادی طلب سر میدهند
این وادی طلب را یه نکته بگم
عطار در منطق الطیر هفت وادی شمرده از این قرار :
1- طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6- حیرت 7- فقر و فنا و برای هر کدام شرحی بسیار دل انگیز آورده

در اصطلاح صوفی ها "طالب" سالکی است که از غرایز طبیعی و لذات نفسانی عبور کرده و در واقع شب و روز به یاد خدای تعالی باشد در هر حالی که باشه . در حقیقت «طلب» اولین قدم است.
بیت آخر
من بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشم بند فسون دل
همه جا ز جلوهٔ من پر است وبه هیچ جا نرسیده من
اینجا شاعر ما میگه این دل افسونگر من مرا به غفلت انداخته به صورتی که نغمه آواز و شعر وشهرت من همه جا را فرا گرفته ولی خودم هنوز به جایی نرسیده ام و این غمی است درونم را می گدازد
 البته اینها این چیزیه که من از این غزل میفهمم شاید هم چیزهای دیگری منظورش باشه که قطعاً درک ما در حد و اندازه کوچولوی خودمان است

1399/07/25 18:09
میلاد

این ترجمه اقا مجید چقدر خوب بود و من نیز به شدت نیازمند دمت گرم فقط ی سوال ایا از منبع خاصی هست یا خیر

1399/11/29 10:01
مهتاب

توضیحات آقا مجید خیلی برام مفید بود خیلی دلم میخواست مفهوم این ابیات رو بدونم ممنونم که اطلاعاتتونو به اشتراک گذاشتین

1401/06/22 08:09
بابک بامداد مهر

دربیت اول "ز ره هوس به تو کی رسم،نفسی زخود   نرهیده  من" باید باشد به دو دلیل یکی اینکه  من ازطریق دنباله روی ازهوس به تو چگونه برسم درحالیکه ازخود "رها نشده باشم=نرهیده. کسی ازخود ونفس رم نمی کند بلکه رها میشود .

دوم قافیه ی نرمیده در یک بیت دیگر تکرارشده و آنجا منطبق بامعناست"ز در وفانرمیده من"

ازآنجاکه هیچ تکرارقافیه ی دیگری نداریم حدس حقیراین است اشتباه در املا وضبط وشباهت نرهیده ونرمیده منجربه این شکل شده.عزل زیبا ودارای اوجهای دلپذیریست

1404/02/26 23:04
کامیار احمدی

ره هووووس! همون راهیه که عالیجناب سعدی گفت عمر گرانمایه در آن صرف شد تا چه خوریم صیف و چه پوشیم شتا