غزل شمارهٔ ۲۵۴۰
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من
دری که بست و گشادش گم است سایل او من
چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم
دلیکه زورق طاقت شکست ساحل او من
در این تپشکده بیاختیار سعی وفایم
غمش به هر که کشد تیغ، بال بسمل او من
کجا برم غم نیرنگ داغهای محبت
که شمع بود دل و سوختم به محفل او من
به سایه دوری خورشید بست داغ ندامت
چرا غبار خودم گر نرفتم از دل او من
به عالمی که وفا تخم آرزوی تو کارد
دل است مزرع و آتش دمیده حاصل او من
کسیکه برد به خاک آرزوی جوهر تیغت
به خون تپیدم و رستم چو سبزه از گل او من
غبار تربت مجنون بهاین نواست پرافشان
که رفت لیلی و دارم سراغ محمل او من
رهاکنید سخن سازی جهان فضولی
خجالت است که گوید زبان قایل او من
ز خود چه پرده گشایم جز او دگر چه نمایم
حق است آینهٔ او، خیال باطل او من
به جود و مهر، عطای سپهرکار ندارم
کریم مطلق من او،گدای بیدل او من
غزل شمارهٔ ۲۵۳۹: تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین منغزل شمارهٔ ۲۵۴۱: ز رهِ هوس، به تو کی رسم؟ نفسی ز خود نرمیده من
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من
دری که بست و گشادش گم است سایل او من
هوش مصنوعی: گلی که هیچکس نتوانسته آن را بشناسد، همچون آیینهای برای اوست. من درپی دری هستم که باز و بسته شده، اما آن در گم شده است.
چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم
دلیکه زورق طاقت شکست ساحل او من
هوش مصنوعی: وقتی که ناامیدی، کمکی برای تلاش ناتوان من در این دنیا شد، دلم مانند قایق ضعیفی است که نمیتواند به ساحل امنی برسد.
در این تپشکده بیاختیار سعی وفایم
غمش به هر که کشد تیغ، بال بسمل او من
هوش مصنوعی: در این مکان که دلم نمیتپد، بهطور ناخواسته تلاش میکنم وفادار بمانم. غم او بر دوش هر کسی که تیغی در دست دارد، حس عذاب و درد را میافزاید، مانند پرندهای که بالش را شکستهاند.
کجا برم غم نیرنگ داغهای محبت
که شمع بود دل و سوختم به محفل او من
هوش مصنوعی: کجا بروم از غم فریب و درد عشق؟ دل من مانند شمعی بود که در گردهمایی او سوخته است.
به سایه دوری خورشید بست داغ ندامت
چرا غبار خودم گر نرفتم از دل او من
هوش مصنوعی: به خاطر دوری از خورشید، احساس پشیمانی و عذاب وجدان در من شدت گرفته است. چرا که اگر از دل او دور نمیشدم، این حالت را تجربه نمیکردم.
به عالمی که وفا تخم آرزوی تو کارد
دل است مزرع و آتش دمیده حاصل او من
هوش مصنوعی: به جهانی که به وفا میپردازد و آرزوی تو را در دل خود پرورش میدهد، مانند مزرعهای است که آتش عشق در آن دمیده شده و نتیجهاش چیست؟
کسیکه برد به خاک آرزوی جوهر تیغت
به خون تپیدم و رستم چو سبزه از گل او من
هوش مصنوعی: کسی که به آرزوی خود در زندگی دست یافته، به مانند رستم، قدرت و شجاعت را از خود نشان میدهد. من نیز به خاطر او مانند گیاهی سبز از خاکی که برایش خون دادهام، رشد کردهام.
غبار تربت مجنون بهاین نواست پرافشان
که رفت لیلی و دارم سراغ محمل او من
هوش مصنوعی: غبار روی قبر مجنون به خاطر این شعر پخش شده که لیلی رفت و من هنوز نشانههایی از همراهی او را در دست دارم.
رهاکنید سخن سازی جهان فضولی
خجالت است که گوید زبان قایل او من
هوش مصنوعی: دنیا را رها کنید و از حرف زدن دربارهی دیگران دست بردارید؛ زیرا این کار به نوعی فضولی است و شرمآور است که کسی بخواهد به زبان خودش وارد حرفهای دیگران شود.
ز خود چه پرده گشایم جز او دگر چه نمایم
حق است آینهٔ او، خیال باطل او من
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم از خودم پردهبرداری کنم، وقتی که غیر از او چیز دیگری برای نشان دادن ندارم؟ حقیقت، آینهی وجود اوست و تصورات نادرست من، فقط خیال و توهمی است.
به جود و مهر، عطای سپهرکار ندارم
کریم مطلق من او،گدای بیدل او من
هوش مصنوعی: من به بخشش و محبت خداوند نیازی ندارم، زیرا او بینهایت بخشنده است و من فقط یک بنده نیازمند او هستم.

بیدل دهلوی