گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۳۸

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من
چون صبح نفس جامه درید ازکفن من
یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد
شد چشم پری بخیهٔ دلق ‌کهن من
یارب زنظرها به چه نیرنگ نهان ماند
برق دو جهان شمع قیامت لگن من
بر وحشتم افسون قیامت نتوان خواند
بی شغل سفر نیست چو کشتی وطن من
تا تیغ تو شد مایل انداز اشارت
گردن همه جا رست چو مو از بدن من
رنگی ننمودم ز بهارت چه توان ‌کرد
حیرانم و آیینه‌گری نیست فن من
شمع سحرم‌، پیری‌ام افسون تسلی است
خواهد مژه خواباند کنون پر زدن من
گفتند در این بزم سزاوار ادب کیست
گفتم نگه کار به عبرت فکن من
عمریست تماشایی سیر دل تنگم
در غنچه شکسته‌ست دماغ چمن من
فکرم به حریفان رگ خامی نپسندید
شد پخته جهانی ز نفس سوختن من
یک دل‌، گهر رشتهٔ افکار کفاف‌ست
گو پای خری چند نبندد رسن من
جز مبتذلی چند که عامست در این عصر
بیدل نرسیده است به یاران سخن من

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من
چون صبح نفس جامه درید ازکفن من
هوش مصنوعی: از خاک خود گذشتم و مانند گلی بر تنم، پیراهنی از صبح نوشیدم که مانند جامه‌ی کفن من را درید.
یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد
شد چشم پری بخیهٔ دلق ‌کهن من
هوش مصنوعی: در یاد او بودن، چنان مرا به شوق و جنون می‌آورد که چشم پری را مانند دوخته‌ٔ لباس قدیمی‌ام می‌بینم.
یارب زنظرها به چه نیرنگ نهان ماند
برق دو جهان شمع قیامت لگن من
هوش مصنوعی: ای پروردگار، نگاه کن به اینکه چگونه با فریب‌های پنهان، نور دو جهان در شمع قیامت پنهان مانده؛ گویی که همه چیز در کاسه من قرار دارد.
بر وحشتم افسون قیامت نتوان خواند
بی شغل سفر نیست چو کشتی وطن من
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به وسوسه‌های قیامت توجه کنم، زیرا وقتی در سفر هستم، احساس امنیت و آرامش من تنها در وطنم برقرار است.
تا تیغ تو شد مایل انداز اشارت
گردن همه جا رست چو مو از بدن من
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ تو با نرمی و هنرمندی به سمت دیگران اشاره می‌کند، همه جا مانند موی بدن من تحت تاثیر قرار می‌گیرند و به راحتی می‌چرخند.
رنگی ننمودم ز بهارت چه توان ‌کرد
حیرانم و آیینه‌گری نیست فن من
هوش مصنوعی: من به رنگ بهار هیچ نشانی ندادم و اکنون در حیرتم که چه باید کرد، زیرا در هنر آیینه‌گردانی مهارت ندارم.
شمع سحرم‌، پیری‌ام افسون تسلی است
خواهد مژه خواباند کنون پر زدن من
هوش مصنوعی: شمع سحرگاهی من روشن است و پیری‌ام به من آرامش می‌دهد. اکنون زمان خوابیدن است و من می‌خواهم پرواز کنم.
گفتند در این بزم سزاوار ادب کیست
گفتم نگه کار به عبرت فکن من
هوش مصنوعی: در این میهمانی از من پرسیدند که چه کسی سزاوار ادب و احترام است. من پاسخ دادم که باید به رفتار و کردار دیگران نگاه کنیم و از آن عبرت بگیریم.
عمریست تماشایی سیر دل تنگم
در غنچه شکسته‌ست دماغ چمن من
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دلم به تماشای غم و اندوه خود مشغول است، در حالی که زندگی‌ام در حال شکسته شدن و پژمردگی‌ست.
فکرم به حریفان رگ خامی نپسندید
شد پخته جهانی ز نفس سوختن من
هوش مصنوعی: فکرم به رقیبانم رضایت نداد و از خامی دور شد. حالا بعد از اینکه به عشق و احساسات خود آتش زدم، جهانی پخته و بالغ را تجربه می‌کنم.
یک دل‌، گهر رشتهٔ افکار کفاف‌ست
گو پای خری چند نبندد رسن من
هوش مصنوعی: یک دل به اندازه‌ی کافی برای فکر کردن و اندیشیدن ارزشمند است، هرچند که انسان امکانات و ابزارهای بیشتری داشته باشد.
جز مبتذلی چند که عامست در این عصر
بیدل نرسیده است به یاران سخن من
هوش مصنوعی: غیر از چند نفر عادی که در این زمان وجود دارند، هیچ‌کس به صحبت‌های من نرسیده است.