گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۳۳

ز خودداری نفس می‌زد تب و تاب چراغ من
در آتش تاختم چندان‌که شد هموار داغ من
سواد عالم اسباب ‌کو صد دشت پردازد
تغافل ‌کم فضایی نیست در کنج فراغ من
گل جمعیت رنگم پریشان ‌کرد ناکامی
مگر گرد سرت ‌گردم ‌که بندد دسته باغ من
خیالت در دل هر ذره گم کرده‌ست اجزایم
غبار خود شکافد هرکه می‌خواهد سراغ من
اگر صد سال چون یاقوت خورشیدم به سرتابد
نگه در سایهٔ مژگان نخواباند چراغ من
به‌پاس نشئهٔ عجز از تعلق برنمی‌آیم
مباد از چیدن دامن بلند افتد دماغ من
به هر بوس و پیامم سرفرود آید چه حرف است این
تو تا نگشوده‌ای لب ‌کج نمی‌گردد ایاغ من
چه نیرنگ است بیدل برق دیرستان الفت را
که من می‌سوزم و بوی تو می‌آید ز داغ من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز خودداری نفس می‌زد تب و تاب چراغ من
در آتش تاختم چندان‌که شد هموار داغ من
هوش مصنوعی: با خودداری از خواسته‌هایم دچار تلاطم شدم و مانند چراغی که در آتش سوزانده می‌شود، به تدریج زخم‌ها و دردهای من نمایان شد و من به آرامش رسیدم.
سواد عالم اسباب ‌کو صد دشت پردازد
تغافل ‌کم فضایی نیست در کنج فراغ من
هوش مصنوعی: عالم پر از دلایل و نشانه‌هاست، اما در کنار آن، بی‌توجهی هم وجود دارد. در فضای آزاد و رهایی من، کمبود جایی برای این بی‌توجهی نیست.
گل جمعیت رنگم پریشان ‌کرد ناکامی
مگر گرد سرت ‌گردم ‌که بندد دسته باغ من
هوش مصنوعی: می‌گوید که جمعیت و شلوغی به رنگ من آسیب زده و ناامیدی‌ام را افزایش داده است. شاید فقط به خاطر تو دور تو بچرخم تا بتوانم دسته‌گل‌هایی از باغم جمع کنم.
خیالت در دل هر ذره گم کرده‌ست اجزایم
غبار خود شکافد هرکه می‌خواهد سراغ من
هوش مصنوعی: خاطره‌ات در دل هر ذره‌ای حل شده و مرا از هم پاشیده است. هر کسی که می‌خواهد من را پیدا کند، باید غبار خود را کنار بزند.
اگر صد سال چون یاقوت خورشیدم به سرتابد
نگه در سایهٔ مژگان نخواباند چراغ من
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم مانند جواهر یاقوت بر دل من تابش نور داشته باشد، هرگز نخواهم گذاشت که نگاه من زیر سایهٔ مژگانم خاموش شود.
به‌پاس نشئهٔ عجز از تعلق برنمی‌آیم
مباد از چیدن دامن بلند افتد دماغ من
هوش مصنوعی: به خاطر نشئه‌ای که از بی‌نیازی و رهایی از وابستگی به دست آورده‌ام، هرگز از موقعیتم پایین نمی‌آیم؛ نگرانم که اگر پایین بیایم، غرور و عزت من لطمه ببیند.
به هر بوس و پیامم سرفرود آید چه حرف است این
تو تا نگشوده‌ای لب ‌کج نمی‌گردد ایاغ من
هوش مصنوعی: هر بار که من پیامی می‌فرستم یا بوسه‌ای می‌فرستم، تو به آن احترام می‌گذاری و سر تعظیم فرود می‌آوری. چه دلیلی دارد که در این مورد با من بحث کنی، وقتی که تو هنوز لب به سخن نگشوده‌ای و موضع‌گیری نمی‌کنی.
چه نیرنگ است بیدل برق دیرستان الفت را
که من می‌سوزم و بوی تو می‌آید ز داغ من
هوش مصنوعی: این حرف نشان‌دهنده یک نوع فریبندگی و نیرنگ در ارتباطات عاطفی است. در اینجا، شخص به احساس درد و سوزش خود اشاره می‌کند، در حالی که عطر و بوی محبوبش به طرز عجیبی از آن درد و سوزش ناشی می‌شود. به عبارتی، وجود محبوب و یا یاد او به رغم درد ایجاد شده، حس و حال دیگری به فرد می‌دهد. این ارتباط پیچیده میان عشق و درد در این شعر به وضوح احساسات عمیق و متناقض را بیان می‌کند.