گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۳۱

خم قامت نبرد ابرام طبع‌ سخت‌کوش من
گران شد زندگی اما نمی‌افتد ز دوش من
تسلی کشته‌ام چون مو‌ج گوهر لیک زین غافل
که خاکست اینکه می‌نوشد زبان بحر نوش‌ من
غم عمر تلف گردیده تا کی بایدم خوردن
ز هر امروز شامی دارد استقبال دوش من
چنین دیوانهٔ یاد بناگوش‌ که می‌باشم
که گوش صبح محشر پنبه دارد از خروش من
گریبان بایدم چون گل درید از لب‌گشودن‌ها
ز وضع غنچه حرف عافیت نشنید گوش من
چه می‌کردم اگر بی‌پرده می‌کردم تماشایت
ترا در خانهٔ آیینه دیدم رفت هوش من
نشاندن نیست آسان همچو موج‌ گوهر از پایم
محیط ازسرگذشت آسود تا یکقطره جوش من
به رنگی بی‌زبانم در ادبگاه نگاه او
که ‌گرد سرمه فریادی است از وضع خموش من
قیامت بود اگر خود را چنین آلوده می‌دیدم
مرا ازچشم خود پوشید فضل عیب پوش من
نمی‌دانم شکفتن تا کجا خرمن‌ کنم بیدل
سحر در جیب می‌آید تبسم‌گلفروش من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خم قامت نبرد ابرام طبع‌ سخت‌کوش من
گران شد زندگی اما نمی‌افتد ز دوش من
هوش مصنوعی: سختی‌های زندگی که به دوش من افتاده، هرچند که سنگین و طاقت‌فرساست، اما من نمی‌خواهم تسلیم شوم و ادامه می‌دهم.
تسلی کشته‌ام چون مو‌ج گوهر لیک زین غافل
که خاکست اینکه می‌نوشد زبان بحر نوش‌ من
هوش مصنوعی: من دشواری‌هایی را تحمل کرده‌ام، مانند مروارید در دریا، اما از این نکته غافل هستم که آنچه در نهایت می‌نوشد، همچون زبان دریا، فقط خاکستری است.
غم عمر تلف گردیده تا کی بایدم خوردن
ز هر امروز شامی دارد استقبال دوش من
هوش مصنوعی: غصه و اندوه عمرم به هدر رفته، تا کی باید هر روز با غم و ناراحتی روبرو شوم، در حالی که شب گذشته به سراغم آمده است.
چنین دیوانهٔ یاد بناگوش‌ که می‌باشم
که گوش صبح محشر پنبه دارد از خروش من
هوش مصنوعی: من چنان دیوانه‌ای هستم که یاد تو در گوشم طنین انداز است، به‌طوری که حتی صبح قیامت هم از صدای من بی‌خبر خواهد بود.
گریبان بایدم چون گل درید از لب‌گشودن‌ها
ز وضع غنچه حرف عافیت نشنید گوش من
هوش مصنوعی: من باید گریبانم را مانند گل پاره کنم، زیرا از حرف‌زدن و زبان‌گشایی، از حال غنچه، هیچ نشانه‌ای از سلامتی نشنیدم.
چه می‌کردم اگر بی‌پرده می‌کردم تماشایت
ترا در خانهٔ آیینه دیدم رفت هوش من
هوش مصنوعی: چه می‌توانستم بکنم اگر بدون هیچ مانعی به تماشای تو می‌پرداختم؟ تو را در خانهٔ آینه دیدم و تمام حواسم را از دست دادم.
نشاندن نیست آسان همچو موج‌ گوهر از پایم
محیط ازسرگذشت آسود تا یکقطره جوش من
هوش مصنوعی: برپا کردن و به حالت نشاندن آمدن، به سادگی ممکن نیست، مانند تلاطم دریا در درخشندگی جواهر. من از محیط و گذشته‌ام آزاد شده‌ام تا فقط یک قطره از شور و هیجانم را بروز دهم.
به رنگی بی‌زبانم در ادبگاه نگاه او
که ‌گرد سرمه فریادی است از وضع خموش من
هوش مصنوعی: من بدون کلامی، تنها با رنگی در محیط نگاه او حضور دارم که دور تا دورش پر از سرمه است و این نشان‌دهنده فریادی است از سکوت و حالت خاموش من.
قیامت بود اگر خود را چنین آلوده می‌دیدم
مرا ازچشم خود پوشید فضل عیب پوش من
هوش مصنوعی: اگر خود را به این اندازه آلوده می‌دیدم، یقیناً در روز قیامت از خودم خجالت می‌کشیدم. پس ای رحمت و فضلی که عیب‌های من را می‌پوشانی، در این لحظه به من نظر کن و مرا از شرم خود برهان.
نمی‌دانم شکفتن تا کجا خرمن‌ کنم بیدل
سحر در جیب می‌آید تبسم‌گلفروش من
هوش مصنوعی: متوجه نیستم که تا کجا می‌توانم جلو بروم و احساساتم را بروز دهم، اما غم و شادی‌ام به طرز عجیبی با لبخند گل‌فروش همراه است و به یاد می‌آورم که این لبخند همچون صبحی تازه و دل‌انگیز، در جیب من قرار دارد.