غزل شمارهٔ ۲۵۳۰
بینشان حسنیکه درس جلوه میخواند ز من
عالمی بر هم زند تا رنگ گرداند ز من
نور غیر ازکسوت عریانی خورشید نیست
چشم بند است اینکه او خود را بپوشاند ز من
آبیار مزرع خاموشیام اما چه سود
شوق میکارد نفس تا ناله رویاند ز من
شهپر عنقاست موج جوهر آیینهام
مزد آن صیقل که تمثالی بخنداند ز من
بر غبار الفت این دشت دست افشاندهام
یأس میترسم جنون را هم برون راند ز من
هیچ صبح از عهدهٔ شامم نمیآید برون
داغ نومیدی مگر خورشید جوشاند ز من
نخل یٱس از سوختنها دارد امید بهار
کاش بیبرگی پر پروانه رویاند ز من
داغ شد از خجلت بنیاد من سیل فنا
آنقدر گردی نمییابد که بنشاند ز من
سایهداران! بهکه دیگر بر ندارم سر ز خاک
تا توانایی دل موری نرنجاند ز من
چون حباب آیینهام چشمیست آنهم بینگاه
آه از آن روزیکه حیرت دامن افشاند ز من
در مقامی کامتحان گیرد عیار اعتبار
مایه تمثالیستگر آیینه بستاند ز من
تا نجوشد سرمه ازخاکستر من چون سپند
خامشی را هم محبت ناله میداند ز من
بیدلم بیدل ز شرم سخت جانیها مپرس
دور از آن در، خاک هم آب است اگر ماند ز من
غزل شمارهٔ ۲۵۲۹: گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از منغزل شمارهٔ ۲۵۳۱: خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بینشان حسنیکه درس جلوه میخواند ز من
عالمی بر هم زند تا رنگ گرداند ز من
هوش مصنوعی: بدون نشانی از زیباییام که در جاذبهاش درس میآموزد، جهانی را به هم میزند تا مرا تغییر دهد و رنگی به من ببخشد.
نور غیر ازکسوت عریانی خورشید نیست
چشم بند است اینکه او خود را بپوشاند ز من
هوش مصنوعی: نور غیر از عریانی خورشید نیست، و اینکه او خود را از من میپوشاند، تنها چشمیست که بر روی من بسته شده است.
آبیار مزرع خاموشیام اما چه سود
شوق میکارد نفس تا ناله رویاند ز من
هوش مصنوعی: من همچون آبیاری بر زمین خاموشیام، اما چه فایدهای دارد که شوق و آرزو در دل میکارد در حالی که تنها ناله و غم از من بیرون میآید.
شهپر عنقاست موج جوهر آیینهام
مزد آن صیقل که تمثالی بخنداند ز من
هوش مصنوعی: پرندهٔ افسانهای عنقا به نوعی نماد زیبایی و هنر است. موج جوهر آیینه، به معنای تابش و جلوهٔ ذاتی وجود من است. مزد آن صیقل، به معنی پاداش یا نتیجهی تلاش برای بهبود و پیشرفت خود است. در نهایت، این بیان اشاره دارد به اینکه از من تمثالی زیبا و خندان شکل میگیرد. به عبارتی، با تلاش و شکوفایی در خود، میتوانم به زیبایی و خلاقیت دست یابم.
بر غبار الفت این دشت دست افشاندهام
یأس میترسم جنون را هم برون راند ز من
هوش مصنوعی: من بر روی غبار دوستی و محبت این دشت دست کشیدهام و از یأس و ناامیدی میترسم، زیرا نگرانم که این احساسات مرا به جنون و دیوانگی بکشانند.
هیچ صبح از عهدهٔ شامم نمیآید برون
داغ نومیدی مگر خورشید جوشاند ز من
هوش مصنوعی: هیچگاه صبح نتوانسته است بر مشکلات شب غلبه کند و من از حس ناامیدی رهایی یابم، جز اینکه خورشید با تابش خود، این احساس را از من دور کند.
نخل یٱس از سوختنها دارد امید بهار
کاش بیبرگی پر پروانه رویاند ز من
هوش مصنوعی: درخت نخل یاس با وجود سوختنها و سختیها هنوز به آمدن بهار امید دارد. ای کاش که این درخت بدون برگ، پروانهای زیبا از من به بار آورد.
داغ شد از خجلت بنیاد من سیل فنا
آنقدر گردی نمییابد که بنشاند ز من
هوش مصنوعی: از خجالت، وجود من به شدت آسیب دیده است، و آن چنان در بحر فنا غرق شدهام که هیچ چیزی نمیتواند مرا آرام کند یا به سر جای خود برگرداند.
سایهداران! بهکه دیگر بر ندارم سر ز خاک
تا توانایی دل موری نرنجاند ز من
هوش مصنوعی: ای سایهداران! بهتر است که من دیگر سرم را از خاک برندارم تا دل مورچگی از من نرنجد.
چون حباب آیینهام چشمیست آنهم بینگاه
آه از آن روزیکه حیرت دامن افشاند ز من
هوش مصنوعی: من به مانند حبابی هستم که در آینه منعکس میشود و چشمی دارم که بدون نگاه است. آه خجالت از آن روزی که حیرت به طور ناگهانی بر من چیره شد.
در مقامی کامتحان گیرد عیار اعتبار
مایه تمثالیستگر آیینه بستاند ز من
هوش مصنوعی: در موقعیتی که ارزش و اعتبار کسی سنجیده میشود، نشاندهنده واقعیاش به مانند یک پیشنمایش است. اگر من را در آینه ببینید، تصویر من را نشان خواهد داد.
تا نجوشد سرمه ازخاکستر من چون سپند
خامشی را هم محبت ناله میداند ز من
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خاکستر وجود من سرمه (مادهای برای آرایش چشم) به وجود نیاید، خاموشی و سکوت هم به عشق من آگاه است و آن را درک میکند.
بیدلم بیدل ز شرم سخت جانیها مپرس
دور از آن در، خاک هم آب است اگر ماند ز من
هوش مصنوعی: دل شکسته من از شرم و ندامت زیاد به کسی نمیگوید که حال و روزش چگونه است. دور از آن در، حتی خاک هم به آب تبدیل میشود اگر من کمی در آنجا بمانم.

بیدل دهلوی