غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من
که رنگ خامهٔ نقاش هم دامن کشید از من
بهار حیرتم از رنگ آثارم چه میپرسی
مقابل شد هزار آیینه و چیزی ندید از من
یقینها نقش بندم گر به عرض شبهه پردازم
درین صحرا سیاهی هم نمیگردد سپید از من
چو شمع از انفعال سجدهٔ این آستان داغم
جبین چندان که گل کردم عرق کرد و چکید از من
درین محفل به حدی انتظار آگهی بردم
که پیغام وصال او به گوش من رسید از من
چو مژگان کز خمیدن میکند ساز نگه باطل
قد پیری به طومار هوسها خط کشید از من
به یاد گفتوگو ناقدردان مدعا رفتم
بهاری داشتم اما تأمل گل نچید از من
به یاد جلوهات مرهون حسرت دارم آغوشی
که هر جا حیرتی گل کرد مژگان آفرید از من
تپیدم، ناله کردم، داغ گشتم، خاک گردیدم
وفا افسانهها دارد که میباید شنید از من
به مردن هم چه امکانست مژگانم بهم آید
محبت خواب راحت برد چون خون شهید از من
تمیز وحشت فرصت ندارم لیک میدانم
که هر مژگان زدن چیزی دراین صحرا رمید از من
شکست دل نشد بیدل کفیل نالهٔ دردی
نفس در موی چینی نقبها زد تا دمید از من
غزل شمارهٔ ۲۵۲۸: حیرت آهنگم که میفهمد زبان راز منغزل شمارهٔ ۲۵۳۰: بینشان حسنیکه درس جلوه میخواند ز من
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من
که رنگ خامهٔ نقاش هم دامن کشید از من
هوش مصنوعی: گل، به قدری شکوفا و زیباست که ناامیدی از من چیده شده و حتی رنگ جوهر نقاش هم از من ربوده شده است.
بهار حیرتم از رنگ آثارم چه میپرسی
مقابل شد هزار آیینه و چیزی ندید از من
هوش مصنوعی: بهار، من از زیباییهای ظاهریام شگفتزده هستم. تو چرا از من سؤال میکنی؟ وقتی که هزاران آینه مقابل من قرار دارد و هیچگونه اثری از من در آنها دیده نمیشود.
یقینها نقش بندم گر به عرض شبهه پردازم
درین صحرا سیاهی هم نمیگردد سپید از من
هوش مصنوعی: من در صورتم یقین را به تصویر میکشم و اگر به مسائل تردیدآمیز بپردازم، در این دنیای تاریک حتی سفیدی هم از من حاصل نمیشود.
چو شمع از انفعال سجدهٔ این آستان داغم
جبین چندان که گل کردم عرق کرد و چکید از من
هوش مصنوعی: مانند شمعی هستم که از عشق و ارادت به این مکان به شدت تحت تاثیر قرار گرفتهام، به گونهای که پیشانیام از عرق و اشک سرشکستهام خیس شده است.
درین محفل به حدی انتظار آگهی بردم
که پیغام وصال او به گوش من رسید از من
هوش مصنوعی: در این مجلس به اندازهای منتظر خبر وصال او بودم که پیام رسیدنش به گوشم از طرف خودم شنیده شد.
چو مژگان کز خمیدن میکند ساز نگه باطل
قد پیری به طومار هوسها خط کشید از من
هوش مصنوعی: چشمهایم، مانند مژگان، با ناز و کرشمههای خود، چنان که ساز نواخته میشود، بیفایده و بیاثر شدهاند. سالهای پیری، مانند خطی که بر روی متن آرزوها کشیده میشود، زودگذر بودن هوسها و خواستهها را به من یادآوری میکند.
به یاد گفتوگو ناقدردان مدعا رفتم
بهاری داشتم اما تأمل گل نچید از من
هوش مصنوعی: به یاد گفتوگو با افرادی که قدر نعمتی را نمیدانند، بهار گذشت و من تصمیم گرفتم گلی را نچینم، حتی اگر بهاری زیبا داشتم.
به یاد جلوهات مرهون حسرت دارم آغوشی
که هر جا حیرتی گل کرد مژگان آفرید از من
هوش مصنوعی: به یاد زیبایی تو، حسرتی در دلم دارم بر آغوشی که هر جا که حیرت رخ داد، اشکهای من را به وجود آورد.
تپیدم، ناله کردم، داغ گشتم، خاک گردیدم
وفا افسانهها دارد که میباید شنید از من
هوش مصنوعی: احساسات و دردهای عمیق من به قدری زیاد است که توانستم به صورت ناله درآیم و داغ و دلسوخته شوم. حالا من به مرحلهای رسیدهام که تبدیل به خاک شدهام، اما داستانهایی از وفا و وفاداری دارم که باید آنها را بشنوید.
به مردن هم چه امکانست مژگانم بهم آید
محبت خواب راحت برد چون خون شهید از من
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به شکلی روان توضیح دهم، این کلام به این معناست که حتی در آستانه مرگ نیز چشمانم نمیتوانند از عشق و محبت آرام بگیرند. گویی که این عشق و محبت، مانند خونی است که از بدن شهید میریزد و نمیگذارد که آرامش و راحتی را تجربه کنم.
تمیز وحشت فرصت ندارم لیک میدانم
که هر مژگان زدن چیزی دراین صحرا رمید از من
هوش مصنوعی: من در حالی که وحشت و اضطراب را احساس میکنم، وقت فکر کردن به آنها را ندارم، اما میدانم که هر بار که مژههایم را میزنم، چیزی در این بیابان از من میگریزد.
شکست دل نشد بیدل کفیل نالهٔ دردی
نفس در موی چینی نقبها زد تا دمید از من
هوش مصنوعی: بیدل، دلش شکسته و دردی عمیق را تجربه کرده است. او با زخمهایش، به شدت نالیده و نالهاش را به گوش دیگران رسانده است. این احساسات او چنان عمیق است که حتی در نهایت، از وجودش ساطع میشود.

بیدل دهلوی