گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۲۷

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من
هستی خطی‌ست و قف جبین‌گداز من
دامن به چین شکست ز نومیدی رسا
دستی در آستین به هر سو دراز من
آخر تلاش لغزش پا دامنم‌ کشید
هموار شد خیال نشیب و فراز من
برخاستم ز خاک و نشستم همان به خاک
دیگر مجو قیام و قعود از نماز من
چون شمع در ادبگه همواری زبان
برهم زدم لبی ‌که همان بود گاز من
تا در زبان خامهٔ حیرت بیان شقی است
خالی‌ست در بساط سخن جای ناز من
وحشت غبار عمر ندانم‌ کجا رسید
مقصد گداز قافلهٔ برق تاز من
مینا شکسته در سر ره‌ گریه می‌کند
چون طفل اشک آبلهٔ خاکباز من
زبن فطرتی‌ که ننگ خیالات آگهی‌ست
دشوار شد چو فهم حقیقت مجاز من
دارم چو حلقه عهدهٔ نامحرمی به دوش
بیرون در نشاند مرا پاس راز من
سعی جبین عرق شد ومحروم سجده ماند
بیدل در آب ریخت خجالت نیاز من

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من
هستی خطی‌ست و قف جبین‌گداز من
هوش مصنوعی: من مثل شمعی هستم که با ریختن اشک‌هایم می‌سوزم و وجودم همچون خطی است که به خاطر درد و ناراحتی به چهره‌ام علامت می‌زند.
دامن به چین شکست ز نومیدی رسا
دستی در آستین به هر سو دراز من
هوش مصنوعی: به خاطر ناامیدی، دامنم را به هم می‌زنم و دستم را در آستین به هر سو دراز می‌کنم.
آخر تلاش لغزش پا دامنم‌ کشید
هموار شد خیال نشیب و فراز من
هوش مصنوعی: سرانجام، سعی و تلاش من باعث شد که لغزش پاهای من دامنم را بگیرد و افکارم دربارهی فراز و نشیب‌ها آسان‌تر شد.
برخاستم ز خاک و نشستم همان به خاک
دیگر مجو قیام و قعود از نماز من
هوش مصنوعی: از خاک برخاستم و دوباره به خاک نشستم. دیگر به قیام و قعود در نماز من توجه نکن.
چون شمع در ادبگه همواری زبان
برهم زدم لبی ‌که همان بود گاز من
هوش مصنوعی: وقتی در محفل ادب و فرهنگ حاضر شدم، مانند شمعی که نورش را می‌پراکند، زبانم را در میاورد؛ لبی که همیشه در حال گفتگو بود، حالا به آرامی در گاز من قرار گرفته بود.
تا در زبان خامهٔ حیرت بیان شقی است
خالی‌ست در بساط سخن جای ناز من
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که تا زمانی که احساس حیرت در زبان وجود دارد و قلم نتواند به خوبی احساسات را بیان کند، جایی برای ابراز حس ناز و ظرافت من در کلام وجود ندارد. به عبارت دیگر، زمانی که قوه بیان در کلام ضعیف است، نمی‌توان به خوبی احساسات و زیبایی‌ها را منتقل کرد.
وحشت غبار عمر ندانم‌ کجا رسید
مقصد گداز قافلهٔ برق تاز من
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی از گذر زمان را نمی‌دانم که به کجا می‌رسد، در حالی که زندگی من مانند قافله‌ای از برق در حال سفر است.
مینا شکسته در سر ره‌ گریه می‌کند
چون طفل اشک آبلهٔ خاکباز من
هوش مصنوعی: مینای شکسته در کنار راه، مانند کودکی که به خاطر درد پاهایش اشک می‌ریزد، با احساس غم و اندوه گریه می‌کند.
زبن فطرتی‌ که ننگ خیالات آگهی‌ست
دشوار شد چو فهم حقیقت مجاز من
هوش مصنوعی: از آنجا که فطرت من از آلودگی‌های خیالات و تصورات پاک است، درک حقیقت برای من دشوار شده است.
دارم چو حلقه عهدهٔ نامحرمی به دوش
بیرون در نشاند مرا پاس راز من
هوش مصنوعی: من مانند حلقه‌ای به گردن نامحرم قرار گرفته‌ام و به‌عنوان حامی راز من، مرا در بیرون در گذاشته‌اند.
سعی جبین عرق شد ومحروم سجده ماند
بیدل در آب ریخت خجالت نیاز من
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش من باعث عرق کردن پیشانی‌ام شد، اما نتوانستم به سجده بروم. بیدل به نشانه خجالت و نیاز، در آب اشک خود را ریخت.