گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۲۵

هویی کشید کلک قیامت صریر من
صد نیستان گداخت گره در صفیر من
خاک زمین فقر گلستان دیگر است
زان چشم بلبلی که دمید از حصیر من
هر جا عیار اول و آخرگرفته‌اند
خطی‌ست از قلمرو کلک دبیر من
چون نقطه‌ام نشاند به صد عرش امتیاز
جز پشت ناخنی که ندارد سریر من
فرصت شمار کاغذ آتش زده‌ست عمر
از زود یک دو گام به پیش است دیر من
پوشیده نیست راز هواداری عدم
پیداست از نفس که چه دارد ضمیر من
زین دامگاه گر بپرد کس‌ کجا رود
پرواز حیرتست ز مرغ اسیر من
رفتم ز خویش لیک به پهلوی عاجزی
برخاستن چو سایه نشد دستگیر من
در عرصه‌ای که نیست نشان غیر بی‌نشان
چون نی نفس بس است پر و بال تیر من
چون صبح خرقه‌ای‌ست نفس باف نیستی
باری که بسته‌اند به دوش فقیر من
زین قامت خمیدهٔ صد حرص در رکاب
غافل نی‌ام هنوز جوان است پیر من
گردی که کرده‌ام عرقی کن فرو نشان
پرواز تا کی ای ادب ناگزیر من
بیدل شکست چینی دل را علاج نیست
نقاش صنع‌، مو نکشید از خمیر من

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هویی کشید کلک قیامت صریر من
صد نیستان گداخت گره در صفیر من
هوش مصنوعی: در صدا و نواهایی که از من برمی‌خیزد، نوعی فراخوانی وجود دارد که به روز قیامت اشاره دارد. این صداها هم چون نواختن نی، دل‌ها را متوجه خود می‌کند و گره‌های سختی را در وجود انسان‌ها باز می‌کند.
خاک زمین فقر گلستان دیگر است
زان چشم بلبلی که دمید از حصیر من
هوش مصنوعی: زمین خاکی که در آن زندگی می‌کنیم، همچون فقری است که گلستانی دیگر را می‌سازد، به این دلیل که پرنده‌ای عاشق از وسط حصیر من، نغمه‌ای سر داده است.
هر جا عیار اول و آخرگرفته‌اند
خطی‌ست از قلمرو کلک دبیر من
هوش مصنوعی: هر جا که بهترین‌ها و بدترین‌ها را بررسی کرده‌اند، نشانی از قلمرو و توانایی نگارش من به چشم می‌خورد.
چون نقطه‌ام نشاند به صد عرش امتیاز
جز پشت ناخنی که ندارد سریر من
هوش مصنوعی: من مانند یک نقطه هستم که در عرش‌های بلند جا گرفته‌ام، اما تنها فرق من با آن عرش‌ها، مانند پشت ناخنی است که برای من ارزشی ندارد.
فرصت شمار کاغذ آتش زده‌ست عمر
از زود یک دو گام به پیش است دیر من
هوش مصنوعی: فرصت را غنیمت بشمار، چرا که عمر تو مانند کاغذی است که در آتش سوخته، و زمان از تو می‌خواهد که زودتر اقدام کنی، زیرا دیگر دیر خواهد بود.
پوشیده نیست راز هواداری عدم
پیداست از نفس که چه دارد ضمیر من
هوش مصنوعی: رازی که درباره حمایت و علاقه‌مندی وجود دارد، پنهان نیست و از درون من مشخص است که نفس من چه چیزی را در درون خود دارد.
زین دامگاه گر بپرد کس‌ کجا رود
پرواز حیرتست ز مرغ اسیر من
هوش مصنوعی: اگر کسی از این دامگاه بپرد، به کجا خواهد رفت؟ پرواز او به جایی خواهد بود که حیرت‌آور است و از پرنده‌ای اسیر من خواهد بود.
رفتم ز خویش لیک به پهلوی عاجزی
برخاستن چو سایه نشد دستگیر من
هوش مصنوعی: رفتم از خودم دور شدم، اما در کنار ناتوانی‌ام، احساس یاری و پشتیبانی نکردم، مانند سایه‌ای که همیشه حضور دارد ولی کمکم نمی‌کند.
در عرصه‌ای که نیست نشان غیر بی‌نشان
چون نی نفس بس است پر و بال تیر من
هوش مصنوعی: در جایی که هیچ نشانی از دیگران وجود ندارد، وجود من کافی است؛ مثل نی که فقط با نفس خود می‌تواند پرواز کند و بال بزند.
چون صبح خرقه‌ای‌ست نفس باف نیستی
باری که بسته‌اند به دوش فقیر من
هوش مصنوعی: صبح همچون خرقه‌ای است که نفس انسان دیگر از آن بافته نمی‌شود، بنابراین باری که بر دوش فقیر من گذاشته‌اند، معنایی ندارد.
زین قامت خمیدهٔ صد حرص در رکاب
غافل نی‌ام هنوز جوان است پیر من
هوش مصنوعی: به خاطر این قامت خمیده از صدها طمع، من هنوز در رکاب غفلت هستم و همچنان جوانم، در حالی که عمرم به پایان نزدیک شده است.
گردی که کرده‌ام عرقی کن فرو نشان
پرواز تا کی ای ادب ناگزیر من
هوش مصنوعی: من تلاشی را که انجام داده‌ام، بپذیر و آن را زیر بال خود قرار بده. تا چه زمانی باید در این ادب و احترام باقی بمانم، ای چیزی که نمی‌توانم از آن فرار کنم؟
بیدل شکست چینی دل را علاج نیست
نقاش صنع‌، مو نکشید از خمیر من
هوش مصنوعی: دیگر هیچ درمانی برای دل شکسته من وجود ندارد، زیرا هنرمند، از خاک وجود من چیزی نکشیده و نساخته است.